18

1K 148 66
                                    

ازونجایی که خیلی گذشته، قبل از خوندن این پارت، پارت قبلی رو بخونین♡


"هیونگ..من دیگه نمیتونم شمارو ببینم.. معذرت میخام.. لطفا دیگه با من تماسی نگیرین.. گوشیتون رو براتون پست میکنم..متاسفم"

کلمات رو با سرعت به زبون اورد با هر کلمه احساس کرد که قلبش داره فشرده تر میشه

با تموم شدن حرفاش منتظر جواب تهیونگ نموند و بعد از قطع کردن تماس، همونطور که گوشی تو دستاش بود رو زمین خودشو جمع کرد و به اشکاش اجازه داد آروم سرازیر بشن.

ناباورانه به گوشیش خیره شده بود.

درحالیکه نفس های عصبی و تندشو با شدت از ریه هاش خالی میکرد، دوباره و دوباره شمارشو گرفت

با شنیدن صدای نازک و رو مخ زنی که اعلام میکرد گوشی پسر پشت خط خاموشه، گوشیشو محکم پرت کرد رو مبل و با قدم های سریع خودشو به کمدش رسوند. بعد از برداشتن پالتو و سوییچش، همونطور که مسیر اتاق تا سالنو طی میکرد، کفشاشو نیمه نصفه پوشید و میخاست از در خارج شه که با به یاد آوردن چیزی سریع برگشت و با بدترین خطش یادداشتی رو برای جیمین نوشت

بعد از خارج شدن از آسانسور و فحش دادن به سرعت پایینش برای باز شدن در کشوییش، تمام مسیر رو تا پارکینگ دوید و بعد از پرت کردن خودش پشت فرمون، با جیغ بلند لاستیکای پهنش ماشینو از زمین جدا کرد.

بعد از طی کردن مسیر طولانی یکساعته که بنظرش یکسال طول کشید، حالا با ماشینی که -بخاطر گاز و ترمز دستی که تمام مسیر پیوسته کشیده شده بود- از همه ی لاستیکاش دود بلند میشد، زیر ساختمون خابگاه پسری که پشت تلفن با گریه باهاش خدافظی کرده بود، بی قافیه پارک کرده بود

بدون اینکه به موهای ژولیده و نیمه خیس رو صورتش اهمیتی بده، پیاده شد و بعد از جاساز کردن تفنگش پشت کمرش، به سمت ساختمونی که اطلاعاتشو ظهر چک کرده بود و حالا از همه ی ورودی و خروجی هاش باخبر بود حرکت کرد

_______

نمیدونست چند دقیقه است که اون گوشه ی اتاق مچاله شده، اما گزگز کردن ساق پاهاش رو پارکت های سرد اتاق و تکون نخوردن انگشتای یخ زدش، کم کم داشتن مجبورش میکردن که ازونجا بلند شه و خودشو به تخت اونور اتاق برسونه

اشکی که روی مژه هاش خشک شده بود چشمای بزرگ و بامبیشو میسوزوند ولی اهمیتی نداد. با بی میلی بدن کرختشو از زمین جدا کرد و گیج نشست.

به گوشی که حالا بخاطر قرار گرفتن تو بغلش گرم شده بود خیره شد و دستشو نوازش وار چندبار روش کشید

jungkook pov*

چرا باید اولین بارم اینجوری باشه؟ چرا اولین باری که قلبم برای کسی تند میزنه باید انقدر عجیب باشه؟ تمام چیزی که من همیشه میخاستم عشق پاک و واقعی بود. نه این.. نه اینجوری..من حس میکنم که باختم.. باختن تو بازی ای که حتی بازیش نکردم..

ChangesWhere stories live. Discover now