8

974 190 14
                                    

"وسایلت رو جمع کن ازینجا میری"

تهیونگ گفت و دستشو کرد تو جیبش تا گوشیشو در بیاره

"ولی...ولی من نمیتونم ازینجا برم..به کی زنگ میزنین؟"

"اداره، پرده ها رو بکش قبل ازینکه وسایلات رو جمع کنی. نباید بفهمه تو داری  ازینجا میری"

جونگوگ ترسیده بود و هول شده بود، اگه پای پلیس به هتل میرسید، مطمعنا کمپانیش میفهمید و اینجوری غیبت هوبی هیونگ تو شب اول لو میرفت

"نه وایسین جناب سرگرد، لطفا..یه لحظه"

دستشو گذاشت روی گوشی تهیونگ و سعی کرد جلوی شماره گرفتنش رو بگیره

تهیونگ نگاه سردش رو به پسر ترسیده ی مقابلش داد و بعد به دستش که رو گوشیش بود نگاه کرد

جونگوگ سریع دستشو کشید عقب

"متاسفم..اما من واقعا نمیتونم ازینجا برم، نباید کسی بفهمه چه اتفاقی افتاده"

"این دست تو نیس، این قضیه مربوط به پلیسه و تو داری مانعش میشی. تنها کاری ک باید بکنی اینه که پرده هارو بکشی و وسایلتو جمع کنی"

جونگوگ به سختی آب دهنشو قورت داد، باید هرطور میشد جلوی این اتفاق رو میگرفت،

"سرگرد کیم، لطفا..لطفا گوش کنید بهم"

با التماس گفت و به سرگرد جدی رو به روش خیره شد

تهیونگ کلافه نگاهشو به پسر داد، هوفی کشید و سرشو برد بالا به سقف نگاه کرد

نفس عمیق و کوتاهی کشید

"بگو"

"من...نمیتونم بگم چرا، اما خواهش میکنم این قضیه نباید به گوش کسی برسه خیلی مهمه که کسی نفهمه وگرنه من..من موقعیتم به خطر میوفته.."

جونگوگ تو دهنش گفت و به دستاش که تو هم قفل شده بود نگاه کرد.

یچیزی راجب این پسر فرق داشت..اون معصوم بود، درست مثل یه بچه

و حالا این لحن ملتمسانه ش چاشنی قیافه ی بغض کرده ش شده بود

تهیونگ هیچ وقت ادم سطحی نبود، اما این پسر انگار...فرق داشت

از همون روز اولی که دیدش، یچیزی راجب اون باعث میشد تهیونگ بدون اینکه بدونه چرا، بهش اعتماد کنه

اون پسر خجالتی که موقع نشستن پاهاشو چفت هم میزاره و با دستاش بازی میکنه زمین تا اسمون با اون پسری که رو استیج میخونه و میرقصه فرق داره...

این باعث میشد تهیونگ بخواد بیشتر و بیشتر جونگوگ رو بشناسه

اما الان وقتی اون داره با اروم ترین صدای ممکن یه غیر ممکن رو درخواست میکنه...

اول چشمای گرد و مظلومش، حالا لبایی که از ناراحتی و بغض اویزون شده..

با این فکری که از ذهنش گذشت عصبی تر نگاهشو از لبای پسر گرفت

ChangesWhere stories live. Discover now