12

874 161 10
                                    

"هوبی هیونگ...تو...اینجایی"

هوسوک کیفش رو انداخت زمین و با تمام قدرتش جونگکوک رو به آغوش کشید

"جونگوگا....عاههه..خدایا...تو حالت خوبه..تو حالت خوبه.."

جونگوگ خودش رو تو بغل هیونگش فشار میداد و هوبی بی وقفه با دستاش سر و بدنشو چک میکرد تا مطمعن باشه جاییش صدمه ندیده

"جونگوگی.. خوبی؟ جاییت آسیب ندیده؟"

جونگوگ بخاطر بغض تو گلوش، در جواب فقد صورتشو بیشتر تو کاپشن هیونگش فرو کرد و صدایی مثل اهوم از خودش دراورد

نمیتونست توصیف کنه که چقدر از اومدن هوبی هیونگش تو این لحظه خوشحاله و چقدر بهش نیاز داشت تا پیشش باشه

قبل ازینکه متوجه بشه چشماش خیس شده بود و بغضی که تا الان نگهش داشته بود راهشو پیدا کرده بود

هوسوک با فهمیدن اینکه جونگکوک داره گریه میکنه دستاشو از دورش باز کرد و سرشو به زور از خودش جدا کرد و قاب صورتش کرد تا چشماشو ببینه،

"ببینمت.. گریه کردی؟ اون پلیسه اذیتت کرده؟ آره؟.. به وکیلامون زنگ زدم و دارن میان.. باهم ازشون شکایت.."

"نه نه.. هیچی نشده. من حالم خوبه.. کسی کاری نکرده.. من فقط..دلتنگت بودم.. همین"

با صدای لرزونش زمزمه کرد و سریع با آستیناش اشکاشو پاک کرد

"من خوبم.. خیلی خوب...ولی سفرتو خراب کردم.. معذرت میخام .."

گفت و دوباره بغضش شکست

دستاشو آورد بالا و دوباره صورتشو زیر آستیناش قایم کرد

"جونگوگاا.. این چه حرفیه.. اینا همش تقصیر منه.. "

با یه دستش سر جونگوگ رو دوباره تو بغلش کشید و زمزمه کرد:

" اینا همش تقصیر هیونگته.. نمیدونی وقتی بهم زنگ زدن چه حالی شدم.. از اولشم حس خوبی نداشتم به این قضیه.. میدونستم که.."

" کی...کی بهت زنگ زد؟"

جونگوگ گفت و سریع خودشو از هوسوک جدا کرد

"نمیدونم. گفت پلیسه ولی پلیسا اونجوری حرف نمیزنن..میدونی؟ خیلی دستوری حرف میزد... زنگ زد و گفت سریعتر برگردم.. اون از دیروز سعی کرده بود باهام تماس بگیره ولی من گوشیم انتن نداشت.. امروز صبح برام بلیط رو فرستاد و من تقرییا مردم و زنده شدم از استرس.. ولی اون عکس کارت شناسایی شو فرستاد و مطمعنم کرد که تحت حمایت پلیسی و حالت خوبه.. هرچند.."

"هیونگ... "

جونگوگ برای بار چندم حرف هیونگشو قطع کرد و این برای خودشم عجیب بود، ولی حالی که داشت نمیزاشت بیشتر ازین صبر کنه..

"هیونگ.. پایین چه خبره.. تونستن بگیرنش؟ سرگرد کیم... پایینه؟ دیدیش؟ "

هوسوک سعی کرد به روش نیاره اما با این تغییر رفتار سریع جونگوگ همون اول فهمید اتفاقای زیادی افتاده که ازش بی خبره..

ChangesWhere stories live. Discover now