.
.
"غذا حاضره..هنوز داغه با دست خالی برندارینش...من دیگه باید برم"
و با قدم های کوچیک و تند خاست که از آشپزخونه خارج شه
"جونگوگ...وایسا"
تهیونگ گفت و قبل ازینکه پسر بتونه به سالن برسه محکم دستشو دور مچ سردش پیچید و خودشو سد راهش کرد
"کجا میری؟"
"باید برگردم..تا همین الانشم خیلی دیر کردم لطفا برین کنار"
گفت و با لجاجت سعی کرد تهیونگ رو کنار بزنه
"بشین و غذایی که درست کردی رو بخور. بعد هرجا خواستی بری خودم میرسونمت. ساعت ۱ شبه نمیتونی تاکسی پیدا کنی"
"لازم نیست جناب سرگرد. زنگ میزنم به رانندم تا بیاد دنبالم..اون غذا هم برای شماست"
بدون اینکه سرشو بالا بیاره گفت و مچ دست نرمشو از بین انگشتای استخونی و کشیده ی تهیونگ بیرون کشید
"ببینم نکنه تو غذام چیزی ریختی و الان داری فرار میکنی؟ واسه همینه حتی جرئت نداری به چشمام نگاه کنی؟"
تهیونگ خیلی جدی گفت و سرشو آورد پایین مماس صورت پسر کوچیکتر نگه داشت و مجبورش کرد تا بهش نگاه کنه
"نه نه..اینجوری نیست اون فقط یه نودل و گوشت گاو معمولیه..جدیه جدی میگم چیزی نریختم توش.. یعنی اصلا همچین کاری نمیکنم..هیچ وقت"
جونگوگ ناباورانه گفت و دستاشو به نشونه ی منفی تند تند تکون میداد
باورش نمیشد همچین فکری راجبش کرده
خیلی سریع لباش حالت لوسی به خودش گرفت و اخماش رفت تو هم
" پس برگرد سر میز. خودتم میخوری تا باورم شه"
.
.بعد ازینکه تهیونگ غذارو تو دوتا ظرف ریخت، یدونه شو پیش جونگوکی گذاشت که به زور رو صندلی نشسته بود و با اخم یواشکی حرکات سرگرد رو زیر نظر داشت تا دوباره چیزی رو نشکنه
لیوان ویسکی که قبل اومدن جونگوگ پرش کرده بود و با اومدنش نتونسته بود بخورش رو هم گذاشت روی میز و نشست
"حداقل اون زهر کشنده ای که ریختی توش باعث شده که غذا خیلی خوشمزه بنظر بیاد"
با لبخند خبیثی گفت و چابستیکاشو برداشت
"گفتم که همچین کاری نکردم..قسم میخورم..اصلا میخواید اول خودم بخورم ببینین "
جونگوگ با درموندگی گفت و دوباره لباش آویزون شد
"آره.. منطقی بنظر میاد.. تو بخور"
با حرص چابستیکاشو برداشت و یه لقمه ی بزرگ از رشته ها رو با عجله تو دهنش چپوند
YOU ARE READING
Changes
Fanfiction_من....من...میترسم تهیونگ +جونگکوک..جونگکوک...گوش ت با منه؟ دنیا رو به آتیش میکشم اگه دستش بهت بخوره، قسم میخورم ژانر: درام،رمنس،انگست،اسمات ◁کاپل: ویکوک ،یونمین #تهکوک#ویکوک#یونمین