15

1K 177 62
                                    

.

.

"غذا حاضره..هنوز داغه با دست خالی برندارینش...من دیگه باید برم"

و با قدم های کوچیک و تند خاست که از آشپزخونه خارج شه

"جونگوگ...وایسا"

تهیونگ گفت و قبل ازینکه پسر بتونه به سالن برسه محکم دستشو دور مچ سردش پیچید و خودشو سد راهش کرد

"کجا میری؟"

"باید برگردم..تا همین الانشم خیلی دیر کردم لطفا برین کنار"

گفت و با لجاجت سعی کرد تهیونگ رو کنار بزنه

"بشین و غذایی که درست کردی رو بخور. بعد هرجا خواستی بری خودم میرسونمت. ساعت ۱ شبه نمیتونی تاکسی پیدا کنی"

"لازم نیست جناب سرگرد. زنگ میزنم به رانندم تا بیاد دنبالم..اون غذا هم برای شماست"

بدون اینکه سرشو بالا بیاره گفت و مچ دست نرمشو از بین انگشتای استخونی و کشیده ی تهیونگ بیرون کشید

"ببینم نکنه تو غذام چیزی ریختی و الان داری فرار میکنی؟ واسه همینه حتی جرئت نداری به چشمام نگاه کنی؟"

تهیونگ خیلی جدی گفت و سرشو آورد پایین مماس صورت پسر کوچیکتر نگه داشت و مجبورش کرد تا بهش نگاه کنه

"نه نه..اینجوری نیست‌ اون فقط یه نودل و گوشت گاو معمولیه..جدیه جدی میگم چیزی نریختم توش.. یعنی اصلا همچین کاری نمیکنم..هیچ وقت"

جونگوگ ناباورانه گفت و دستاشو به نشونه ی منفی تند تند تکون میداد

باورش نمیشد همچین فکری راجبش کرده

خیلی سریع لباش حالت لوسی به خودش گرفت و اخماش رفت تو هم

" پس برگرد سر میز. خودتم میخوری تا باورم شه"
.
.

بعد ازینکه تهیونگ غذارو تو دوتا ظرف ریخت، یدونه شو پیش جونگوکی گذاشت که به زور رو صندلی نشسته بود و با اخم یواشکی حرکات سرگرد رو زیر نظر داشت تا دوباره چیزی رو نشکنه

لیوان ویسکی که قبل اومدن جونگوگ پرش کرده بود و با اومدنش نتونسته بود بخورش رو هم گذاشت روی میز و نشست

"حداقل اون زهر کشنده ای که ریختی توش باعث شده که غذا خیلی خوشمزه بنظر بیاد"

با لبخند خبیثی گفت و چابستیکاشو برداشت

"گفتم که همچین کاری نکردم..قسم میخورم..اصلا میخواید اول خودم بخورم ببینین "

جونگوگ با درموندگی گفت و دوباره لباش آویزون شد

"آره.. منطقی بنظر میاد.. تو بخور"

با حرص چابستیکاشو برداشت و یه لقمه ی بزرگ از رشته ها رو با عجله تو دهنش چپوند

ChangesWhere stories live. Discover now