16

947 163 34
                                    


.
.
.

"باز شو.. توروخدااا.. الان میادش..باز شووو"

جونگوگ برای بار صدم التماس در کرد و وقتی نتونست با آویزون شدن از در فلزی ذره ای تغییر تو باز شدنش ایجاد کنه، دستگیره رو ول کرد

تو یه حرکت عقب گرد کرد و خودشو با شدت به در کوبید

"آخخ..جنس این در کوفتی چیه.."

با خودش غر زد و نگاه عصبانی به در انداخت

بدن لاغرش تو اون لباس نازک بخاطر برخورد با بدنه ی سرد در منقبض شده بود ولی چاره ی دیگه ای نداشت

با اینکه شونش درد گرفته بود ولی در تکون محکمی خورد

پس یه قدم بزرگ به عقب برداشت تا اینبار خودشو محکم تر به در بکوبونه

یه پاشو گذاشت عقب و تا خاست خودشو پرت کنه صدای کسی متوقفش کرد

"اونجوری باز نمیشه..فقط داری به خودت آسیب میزنی"

تهیونگ با صدای بلند و ریلکس گفت و با قدم های شمرده تا انتهای راهرو اومد

"بهت نگفتم منتظرم بمونی تا بیام؟"

تو یه قدمیش لب زد و نگاهشو به چشمای سیاهش دوخت

جونگوگ سریع روشو برگردوند و یه سمت دیگه ای رو نگاه کرد

"من..دیرم شده...میخام سریعتر برگردم "

سعی کرد با تخسی بگه اما لحنش بیشتر شبیه کسی بود که دلش برای مامانش تنگ شده

در اصل بیشتر از خودش عصبانی و ناراحت بود

از قلب بی جنبه و احساساتیش..و ...

و حس خوبی که از آغوش گرم تهیونگ گرفته بود..

نمیتونست انکار کنه که یه بخشی از وجودش واقعا میخاست تا وقتی خودشو از بغلش کشید بیرون، تهیونگ بازم اصرار میکرد و بیشتر بین بازوهاش نگهش میداشت

اصرار میکرد و بیشتر با اون لحن مهربون باهاش حرف میزد..

نمیدونست چش شده اما این رفتاراش برای خودشم عادی نبود و باعث میشد ازین احساسات جدیدش بترسه

اون یه پسره. این اشتباهه که تو بغل یک مرد آروم بگیره..نه؟

اشتباهه که بیشتر بخواد..

اشتباهه که با هر لمسش نبضش تند تر بزنه

و حالا دیگه واقعا نمیتونست به تهیونگ نگاه کنه.

تهیونگی که بغلش کرده بود..

درواقع بخاطر اینکه حتی اولش یه ذره هم مخالفت نکرده بود و گذاشته بود تهیونگ 'اونجوری' بغلش کنه  شرم میکرد

اون مدل دخترونه. دستاشو دور کمرش حلقه کرده بود..

حتی موهاشم ناز کرد..

ChangesWhere stories live. Discover now