کلبه ای که بکهیون به او نشان داد، دقیقا کنار کلبه ای که متعلق به خودش بود، قرار داشت.
کوله اش را نزدیک تخت چوبی کنار پنجره گذاشت. دست هایش را به سمت بالا برد و سپس خمیازه ی کوتاهی کشید.
مسیر طولانی که تا آنجا طی کرده بود، خسته اش کرده بود و آهسته تاریک شدن هوا هم به آن خستگی و خواب آلودگی اضافه می کرد. خم شد و شروع به باز کردن وسایلش کرد.
جنگل در سکوت نسبی ای فرو رفته بود. انگار تمام بچه ها به داخل کلبه هایشان رفته بودند. و تنها، صدای آرامِ آواز پرندگان به گوش می رسید.
با تقه ی آرامی که به شیشه ی پنجره خورد، نگاهش به بیرون کشیده شد. پنجره ی خودش بسته بود. اما میتوانست بکهیونی را ببیند که به شیشه ی پنجره ی کلبه ی خودش تقه های آرومی می زند تا توجهش را جلب کند.
چانیول روی تخت رفت و پنجره را باز کرد.
- بله، بکهیون.
بکهیون کف دست هایش را به لبه ی پنجره تکیه داد و بالا تنه اش را کمی به بیرون کشید.
- داره کم کم شب میشه و حدود یک ربع دیگه شام سرو میشه. همه ی بچه ها و مربی ها به سالن غذا خوری رفتن. اگر بخوای، میتونیم باهم بریم.
بکهیون آروم توضیح داد. چانیول برای ثانیه ای به چشم هایی که منتظر به او خیره شده بودند، نگاه کرد. پس سکوت اطرافشان به همین خاطر بود.
- الان میام.
آرام زمزمه کرد. بکهیون لبخند زد.
- بیرون منتظرت میمونم.
و چانیول لبخند زنان، سر تکان داد. بکهیون از پشت پنجره کنار رفت و چانیول برای چند لحظه فقط به جای خالی اش خیره ماند. لب هایش را با زبانش خیس کرد و نفس عمیقی کشید.
پنجره را بست و کوله ی به هم ریخته اش را همان شکلی رها کرد. فقط پیرهنش را با تی شرتی سفید رنگ عوض کرد.
خیلی زود از کلبه بیرون رفت و با بکهیونی که متقابلا لباس هایش را عوض کرده بود، مواجه شد. یک پیرهن چهارخونه ی آبی با شلوارک جین. مثل یه نوجوان رها شده بود. فقط با یک تفاوت که بکهیون 25 سالگی اش را هم رد کرده بود.
بکهیون با دیدنش لبخند زد. باز هم از آن لبخند هایی که چانیول را مجذوب خودشان کرده بودند.
- از این طرف.
کوتاه گفت و مسیری که به آن اشاره کرده بود را در پیش گرفت. مرد بلند تر با قدم هایی آهسته پشت سر مدیر کمپ قدم برداشت.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
༅•𝐒𝐮𝐦𝐦𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐦𝐩⋆࿐໋ ❬𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝❭
Любовные романыFiction "Summer Camp" Couple: Chanbaek Genres: Angst, Romance, Slice of life Author: Dreamer Summary: "شکوفه های هلو در حال ریزش بودند و عطر هلوهایی که درحال رشد بودند، جنگل رو برداشته بود. همهمه ی بلند نوجوان هایی که با هیجان، روزهای تابستانیشان را...