درخت ها به سبزی پررنگی میل میاوردند و شکوفه ها روی زمین ریخته و جایشان را به میوه های هلوی کوچکی داده بودند که به زودی، سوار بر سبدهای چوبی، به کلبه ی چوبی بزرگ و مرکزی منتقل می شدند تا برای فروش به بازارچه ی شهر کوچک برده شوند. هرچند هنوز برای این کار زود بود. هنوز روز های اول تابستان بود و هلو ها راه درازی را در پیش داشتند.
شهر کوچک مثل هر تابستان برای ورود دانش آموزهایی که برای شرکت در کمپ تابستانه و رویایی آن شهر، ثبت نام کرده بودند، شلوغ شده بود و هر روز عصر، آن شلوغی با منتقل شدن دانش آموز ها به محل کمپ، از بین میرفت.
و امروز، گروه آخر دانش آموز ها به همراه مربی ها و چند داوطلب جدید برای داشتن عنوان مربی، به آن شهر رسیدند. اینبار تعداد پسر و دختر های جوان، کمتر بود. شاید حدود 10 نفر! به همراه 5 مربی ثابت و قدیمی به و 2 مربی داوطلب جدید.
مثل گروه های قبلی، مکث کوتاهی در شهر کردند و سپس راه جنگلی را در پیش گرفتند. حدود یک ساعت بعد، همگی می توانستند ورودی کمپ را به راحتی ببینند. "Camp Redwood" کمپی که با درخت هایی با چوب های تقریبا سرخ رنگ احاطه شده بود. و این دلیل انتخاب آن اسم را توجیه میکرد.
با توقف اتوبوس، اول مربی ها و سپس بچه ها، از اتوبوس پیاده شدند. دو مربی جوان، درحالی که یکی از آنها کوله ی سنگین وزن خودش را حمل میکرد، به دختر هایی که بار سنگینی داشتند، کمک کردند تا وسایلشان را تا کلبه ی بزرگتر و اصلی کمپ حمل کنند.
مرد جوانتر، به محض پایین گذاشتن چمدان سفید رنگ یکی از دخترها و لبخند زدن به زمزمه ی "ممنونم" از جانب آن دختر، نگاهش به قدم های سبک و سریعی خورد، که با دویدن سعی داشت سریعتر خودش را به آنها برساند.
مرد جوان، کوله ی سنگینش را پایین آورد و با صاف کردن کمرش، با چهره ی درخشان مردی که حالا دست از دویدن برداشته بود و در نزدیکی اش بود، مواجه شد.
این مرد، خیلی زیباست.
و زمزمه اش را تنها ذهن خودش شنید.
- بیون بکهیون هستم. مدیر کمپ رِد وود. خوش اومدید. مربی های قدیمی کمپ.
و درخشان لبخند زد.
- میتونید در کلبه هایی که پارسال استفاده کردین، مستقر بشید.
و مربی های بزرگتر، با لبخند زدن و دست دادن با بکهیون، همراه با کوله ها و چمدان هایشان، آن جا را به مقصد کلبه هایشان، ترک کردند. و حالا بکهیون مانده بود و دو مربی جوان و چند تا از نوجوان های تازه وارد.
KAMU SEDANG MEMBACA
༅•𝐒𝐮𝐦𝐦𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐦𝐩⋆࿐໋ ❬𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝❭
RomansaFiction "Summer Camp" Couple: Chanbaek Genres: Angst, Romance, Slice of life Author: Dreamer Summary: "شکوفه های هلو در حال ریزش بودند و عطر هلوهایی که درحال رشد بودند، جنگل رو برداشته بود. همهمه ی بلند نوجوان هایی که با هیجان، روزهای تابستانیشان را...