درخواست.....

2.4K 309 10
                                    

پارت 21
ساعته 8:27
بود که گوشیم زنگ خورد و اون کسی نبود جز جنابه جئونننن
*ریلکس
گوشی رو جواب دادم
+من پایینم تهیونگ
_باشه اومدم
و گوشی شو قطع کرد
برای باره هزارم استایل شو چک کرد و بعد به بیرون رفت

جونگکوک و دید که دستشو از شیشه داده بیرون و اطراف و نگاه میکنه
با قدم های آروم سمته ماشین رفت
و سوارش شد
+وااااااای
_ها؟ چیزی شده؟
+نه.... فقط زیادی خوشگلی.
تهیونگ با این لاس زدنای جونگکوک عاشقش شده بود
لپاش گل انداخت و لبش و گزید
+خب پیش به سوی مهمونی
_لت گو
با خنده گفت و ماشین راه افتاد
بعد از نیم ساعت به عمارته مجللی رسیدن که با برق های صورتی تزئین شده بود
تهیونگ با تعجب به اون نور های صورتی نگاه کرد
+آه میبینی؟ اینا همش به خاطره جینه
اینو گفت و به لامپ های صورتی اشاره کرد
_یکم...... خاصه
+زیادی خاصه
هر دو وارده مهمونیه شلوغ شدن
جونگکوک که نامجین و با کت های صورتی شون دید دسته تهیونگ و گرفت و دنباله خودش کشید
جین:بح بح شازده بالاخره تشریف فرما شدن
+چیششش
نامجون:اوهههه شازده با همراهه خوشگلش اومدهه
_سلام کیم تهیونگ هستم
جین:واااا تهیونگی خوش اومدی
نامجون:آه تو شرکت انقدر سرمون شلوغه که نتونستیم باهم آشنا شیم
تهیونگ تک خنده ای کرد
اون دو نفر و دیده بود و کمی باهم صحبت کرده بودن ولی خیلی کم بود
+حالا این و ول کنید چرا صورتی پوشیدین شما ها؟
جین:اهِی به این خوشگلی
مگه نه جونی؟
نامجون:آره خیلی هم قشنگه
+اره اره تو راست میگی😒
تهیونگ از اونا جدا شد
چون احساس می‌کرد توی جَمعِ غریبه است
روی صندلی های روبروی بارمن نشست و یه تکیلا نوشید
بعده نیم ساعت حضوره کسی رو کناره خودش حس کرد
_هوم؟ تو کی هستی؟
#من؟ کسی قراره امشب زیرش باشی؟
_نچ نچ امکان نداره
#چرا...... خیلی هم داره
این و گفت و تهیونگ و کشید
_یااااا چه گوهی میخورییی
#اروم تر بچ
_واتت؟ به من میگی بچ؟
یه لحظه سرش گیج رفت و بعد از اون حس کرد جای نرمی فرود اومد
_بچ عمته پدر#&$!
#خدابیامرزه عمه مو
_یااااا دست به شلوارم نزنننننن
اون مرده غریبه داشت شلوارشو درمی‌آورد و این رو مخ بود،،،،،، با یاد آوری جونگکوک بلند بلند اسمشو صدا میزد
_جونگکوکککککککک جونگکوکااااااااا گوکیییی کمککککککک
جونگکوک"
چند دقیقه ای بود که تهیونگ و ندیده بودم
+هی جین تو تهیونگ و ندیدی؟
جین:نه
نامجون:هی اینجا براش خطریه برو پیداش کن
+باشه
با نگرانی دنبالش گشت و با پیدا نکردنش تو سر و صدا سمته اتاقا رفت
یکی یکی دراشونو باز می‌کرد
با دیدنه اون صحنه های چندش عوق میزد ولی باید تهیونگ رو پیدا می‌کرد
با باز کردنه آخرین اتاق، تهیونگ و زیره مرده هیکلی ای دید چند ثانیه فقط تو شُک بود ولی بعد
با عصبانیت سمته مردکه گنده رفت و روی زمین اش و لاشش کرد
تهیونگ که شاهده این صحنه بود مستانه خندید و شلوارشو با سختی پوشید جونگکوک که حسابه مرد و رسیده بود طرفه تهیونگ که کج و کُله راه می‌رفت رفت و بغلش کرد
+تهیونگا ببخشید حواسم پرت شد
_کنچانا کنچانا
_جونگکوکا بوسم کن
+هان؟
_اون مرده با لبایه کثیفش بوسم کرد
+جونگکوک نفسه عصبی‌شو به خاطره اون مرده متجاوز بیرون داد ولی با دیدنه لبای غنچه و آماده ی بوسیده شدنه تهیونگ تک خنده ای کرد
جلو رفت و مکه آرومی به لبای تهیونگ زد
تهیونگ بینه بوسه تک خنده ای کرد و عمیق تر جونگکوک و بوسید و بعد از هوش رفت

صبح"
تهیونگ با حسه حالت تهوع از خواب پرید و یه راست خودش و تو دسشوری انداخت
_عووووق عوووووق
+آه بلاخره بیدار شدی؟
تهیونگ با شنیدنه صدایه جونگکوک با وحشت سرشو بالا آورد
_تو..... تو.....
+چیزی یادت نمیاد؟
_چرا یادمه.... ما دیشب رفتیم تو مهمونیه جین و نامجون بعدش من از شما جدا شدم بعد.... هینننننننن
_اون مردکه تخم صگ کجاش؟ عنتر فقط باید پیداش کنم تخمی رو کونش پاره است
+وا آروم باش پسر
_چی چیه آروم باش؟ نزدیک بود بهم تجاوز کنه پیره صگ
+اگه من نجاتت نمی‌دادم حتما می‌کردِت
_اهم.... ممنون
+خواهش موکونم
تهیونگ چیشی کرد
_باید برم اثاره مرتیکه عن و پاک کنم
+باشه تا تو بری حموم منم صبحانه درست میکنم
_اوه..... مرسی
نیم ساعت بعد
تهیونگ در حینه حموم کردن اون بوسه که به خواسته ی خودش بود و به یاد اورد و الان داشت از خجالت خودش و به در و دیوار میکوبوند
_عوف نکنه ازم متنفر شه؟
_ولی اون که هنوز اینجاست
_شبم تو خونه ام خوابیده
_بعدشم میتونست من و نبوسه!
_به هر حال منم مست بودم و ناهوشیار
_اره اره
سعی کرد خودشو قانع کنه
از وان بیرون اومد و زیره دوش رفت و بعد از شستنه سرش از حموم بیرون اومد
سرشو خشک کرد و لباس پوشید

 مرسینیم ساعت بعدتهیونگ در حینه حموم کردن اون بوسه که به خواسته ی خودش بود و به یاد اورد و الان داشت از خجالت خودش و به در و دیوار میکوبوند_عوف نکنه ازم متنفر شه؟_ولی اون که هنوز اینجاست_شبم تو خونه ام خوابیده_بعدشم میتونست من و نبوسه!_به هر حال م...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لباسش🤧🤌

سمته آشپزخونه رفت و چشماش و به خاطره بوی خوشه غذای خونگی بست
_اووووم جونگکوک معلومه آشپزیت خوبه ها
+ها ها معمولا بهم میگن

_چیزه..... چرا پیشم موندی؟
+اوه....اگه میخوای میرم
_نههههه منظورم این نبود
خب... میتونستی بری و تو خونه خودت راحت استراحت کنی منم....منم ول کنی
+اگه تو رو ول میکردم تنهایی میخواستی چکار کنی؟ حتی نمیتونستی درست راه بری
_جونگکوکا من برای تو چیم؟
خیلی یهویی پرسید
+دوست پسره آیندم
و جونگکوکم یهویی جواب داد
تهیونگ شوکه به کوک نگاه کرد
جونگکوک فاصله ی بین شونو از بین برد و لباش و به لبای ته رسوند
اروم می‌بوسید"(خودمم خندم گرفت اینجا😂😂)
_اووووم
با کمبوده نفس از هم جدا شدن
+سارانگهه تهیونگ
_منم
+منم چی؟
_منم..... دوست دارم
و یه باره دیگه جونگکوک و بوسید
جونگکوک خنده ای از خوشحالی کرد
+واااای باورم نمیشه قبول کردی
_ها ها
تهیونگ با یادآوریه چیزی با حرص سمته کوک برگشت:روزه سه شنبه اون دختره کی بود تو رو بوسید؟
+دختره؟ کدوم؟
_هاع،،،، کدوم؟ مگه چند تا دختر تو رو تو روزه سه شنبه بوسیدن؟
+فک کنم فهمیدم. ........
اون یه دختره کَنه بود اون موقعم یهویی من و بوسید
خودمم جا خوردم
تهیونگ دستشو رو لبه جونگکوک کشید
_این لبا از امروز ماله منه
_کسی حقه لمس شو نداره
_فهمیدی؟
+بله رییس😂
_خوبه
+حالا میتونیم بخوریم؟_
_اره
جونگکوک میز و چید و بعد هر دو مشغوله خوردن شدن
_وطویودیدیت کوکییییی این خیلی خوشمزه استتتتتت
+واه خوشحالم
_هق چه کاره خوبی تو زندگیم کردم که تو نصیبم شدی
اینو گفت و اشکای مصنوعی شو پاک کرد
+هوووم نمیدونم
____________________
یهویی ترین اعتراف🤌😐
هه هه
و اینکه 1056 کلمه💦🤠

before you Where stories live. Discover now