مدتی میشد که تهیونگ خیلی معذب روی کاناپه ی خونه ی بزرگه جئون نشسته بود
جونگکوک هم از دمنوشش میخورد چون کمی گلو درد داشت_تکیون میشه از رو پام بلند شی؟
تکیون خمیازه ای کشید و با چشمای خمار به تهیونگ نگاه کرد
ت:باشه
از جاش بلند شد و این بار ایستاد دست تهیونگ و کشید
_کجا میبری منو؟
و اینجوری شد که تهیونگ الان روبروی جونگکوک وایساده و تکیون دم گوشه جونگکوک حرف میزنه
+پوف تکیون تو که منو روانی کردی امروز
ت:عه دایی همین یه باره دیگه
+امیدوارم
تهیونگ دنبالم بیا
(جونگکوک دست تکیون و میگیره)
تهیونگ خواست دنباله اون دو بره که گوشیش زنگ خورد
به گیرنده ی تماس نگاه کرد
_عه یونگیه
بیخشید رییس ولی باید جواب بدم
+همین طور که حرف میزنی دنبالم بیا
_چشم
(گوشی رو جواب میده)
_الو یونگ
اره خوبم
چیزی شده؟
اها اون
اره دیدمش
اوممم جالب شد
نمیدونم شاید خوشش بیاد
من؟
نمیدونم من که برام فرق نمیکنه
گمشو اصلا بیشور
(گوشی رو قطع میکنه)
تهیونگ به جلوش نگاه کرد
ودف عجب اتاقیه
دور تا دورش توسیه و همینطور ترکیبه ابی روشن
چه خوشگل
ولی من چرا اینجام
+بیا این و بپوش
تهیونگ به لباسای راحتی نگاه کرد
_اوه
ت:ببین منم لباس خونگی پوشیدم جونگکوکم الان میپوشهتهیونگ اب دهانشو قورت داد و لباس ها رو گرفت
جونگکوک به یکی از درای تو اتاق اشاره میکنه
+اگه راحت نیستی میتونی اونجا عوض کنی
_اها باشه
کمی بعد"
لباسا کمی براش بزرگ بود ولی خب نه زیاد
در و باز کرد و بیرون اومد تکیون وسطه تخت خوابیده بود و جونگکوک سمت راستش
ت:بیا بخوابیم تهیونگی
(وای خدا این همه اتاق اینجاس من چرا باید اینجا بخوابم؟)
ت:بیا دیگه
تهیونگ اروم اروم جلو اومد پتو رو کنار زد و دراز کشید
تکیون دست کوچیکشو دور تهیونگ گرفت و تو بغلش محو شد
نگاه جونگکوک و تهیونگ لحظه ای به هم گره خورد
ولی تهیونگ سریع چشماشو بست و به دنیای خواب فرو رفت
صبح از دید تکیون"
چند دقیقه ای میشد چه بیدار شده بود
تهیونگ و جونگکوک محکم همو بغل کرده بودن
و تکیون همونجا قلبش شکست
ت:هق تهیونگ برای همین من و رد کردی؟
اینو گفت و دستشو روی قلبش گذاشت
من از خودگذشتگی میکنم و تو رو به جونگکوک میدم
هق
و رفت تو آشپزخونه که یه چیزی کوفت کنه
جونگکوک با حس تو رفتن تو بغل کسی شوک زده از خواب بیدار شد سریع عقب رفت و تهیونگ و هل داد
صدای اخ تهیونگ و شنید
+هییین ببخشید خوبی؟
_اخ دستم
چی شده؟ چرا هل میدی
+اخه.... تو
هیچی فقط یکم بد خوابم
_اوف
باشه
تهیونگ به ساعت نگاه کرد
12:30
_امروز شنبه است نه؟
+اره
گوشی تهیونگ زنگ خورد
تهیونگ سمتش خیز برداشت و با دیدن شماره ی مامانش صدا شو صاف(ساف؟ 😂) کرد
_اهم اهم
و جواب داد
جونگکوک روی تخت نشسته بود و به تهیونگ نگاه میکرد
اون خیلی شیرین بود
_سلام مامان
من؟
معلومه که صبحانه خوردم
فردا میای؟
عه هوا بد بود؟
نه بابا الان خونه ام
باشه خدافظ
و پایان تماس
+تو الان خونه ای؟
جونگکوک خندید
_هیهیههیهیهه من میرم خونه رییس
+جونگکوک صدام کن
_ام.... باشه.... جونگکوک
__________________
اینم از این🙂😂
لباسی که کوک به تهیونگ داد بپوشه*
اوخیییی ببینین چه قشنگ میخنده‼️
KAMU SEDANG MEMBACA
before you
RomansaBefore you: کیم تهیونگ وارث شرکت وی که به زوره مادرش مجبور میشه به عنوان منشی تو شرکت جی کی کار کنه چی میشه اگه رییسش جئون جونگکوک بهش چشم داشته باشه؟😹💦 ~~~ Name:before you Couple:Vkook/Kookv Genre:Funny romance