وقتی به سایه بان کوچک ایوان رسیدند، برای بار دوم جعبه را سمت پستچی گرفت و گفت:کدوم رنگ رو دوس داری؟؟
_فکرکنم آبی خوب باشه اما لازم نیست...
قبل از اینکه حرفش را کامل کند جونگکوک قلموی مورد نظر را بالا گرفت و گفت: پس با توجه به بدنه آبی رنگ، این باید مناسب باشه! اما طرح روش چی؟؟
_طرح روش؟؟
تهیونگ با تعجبی که سعی داشت عجیب بودن سوال جونگکوک را در آن پنهان کند پرسید و با خود اندیشید: قراره بدنه دوچرخه طرح خاصی داشته باشه؟؟جونگکوک خیلی مشتاق جواب داد: البته! تصمیم گرفتی تغیرش بدی خب باید این کارو کامل انجام بدی. نظرت با کشیدن گل های آفتابگردون چیه؟؟
پستچی از تند صحبت کردن جونگکوک به خنده افتاده بود گفت: عالیه! این گل مورد علاقه توئه؟؟
نویسنده همانطور که تلاش میکرد دوچرخه را بصورت وارون روی دسته های جلویی قرار دهد تا برای رنگ کردن آماده شوند گفت: سوال سختی بود!! گل های ادریسی و اسطخودوس و اورلایا و آچیلا دوست دارم اما اینم میتونه باشه.
مکث کرد و روبه پستچی ادامه داد: یه جورایی گرم و تابستونیِ؛ اره دوسش دارم.
تهیونگ هومی زیرلب گفت و آستین های سفید رنگ لباس را بالا زد تا همراه نویسنده مشغول شود.
جونگکوک همانطور که قلمو نازک را در دهان گذشته و پارچه کهنه را از جعبه بیرون میکشید با دهان پر گفت: خب گل مورد علاقه تو چیه؟؟
_شبدر چهاربرگ
جونگکوک با شنیدن اسم گل به او نگاه کرد و گفت: اما اون که وجود نداره یا حداقل ... چند سالی یک بار پیدا میشه!! چرا انتخابت اینه؟
تهیونگ به سادگی گفت: دقیقا چون وجود نداره و دست هیچکس بهش نمیرسه.
_قانع نشدم پستچی اما حق با توئه دست نیافتنیه!
تهیونگ شانه ای بالا انداخت و به رنگ کردن خطوط فلزی نزدیک به فرمان دوچرخه ادامه داد.
نویسنده با دیدن دقتی که پسر برای دوباره رنگ کردن دوچرخه به خرج میداد لبخندی زد و مقداری رنگ زرد در امتداد انگشت شست دستش چپش خالی کرد.
آنقدر برای انجام کار عجله داشت که فراموش کرده بود پالت یا هر چیزی نزدیک به آن برای رنگ ها همراه خوب بیاورد و بدون توجه به آثار رنگ روی پوستش به کار خود ادامه داد. ترجیح میداد تمام فرصتی که بدست آورده بود را با پستچی بگذراند تا آن را با گشتن دنبال وسایل هدر دهد.
***
سکوت طولانی مابین دو پسر با زمزمه هایی جدید از طرف پستچی شکسته شد. جونگکوک روی متنی که تهیونگ در حال خواندن آن بود دقت بیشتری به خرج داد و متوجه آوایی آشنا شد.
YOU ARE READING
Letter
Fanfiction_و تنها لبخندت لحظه ای که نامه جدید رو دستت میدم.کاش اونی که مایل ها ازت دور بود و هر روز براش مشغول نوشتن بودی من بودم اما حیف که من فقط یه پستچی سادم... تایم اپ: جمعه ها ژانر:روزمرگی_مدرسه ای_کلاسیک_سافت