در باز شد...
"جونگکوک؟؟"تهیونگ بوسیدن پسر کوچکترو متوقف کرد.صدای پاهایی که به سمتشون میومد رو میشنید.
"جونگکوک!!!چیکار داری میکنی؟؟"
_مامان؟؟بابا؟؟اینجا چیکار میکنید؟؟
جونگکوک عصبانی بود.اونا تقریبا دوسال بود که رهاش کرده بودن."تصمیم گرفتیم چند هفته ای مرخصی بگیریم و برگردیم اینجا،این کیه؟؟؟"
والدین جونگکوک هوموفوبیک بودن و نمیخواستن پسرشون با یه پسر دیگه بگرده.
(خبرشون حالا برنمیگشتن دیگه ..اه .....گند میزنن تو کل داستان)_تهیونگ،دوست پسرم.
جونگکوک بدون مکث اینو گفت.بعدش برای اینکه حال مامان باباشو بگیره دوباره تهیونگو ماچ کرد.+بهتره که من برم.
تهیونگ درحالی که داشت از روی جونگکوک بلند میشد گفت._نه.بمون.
جونگکوک همونجور که اونو کنار خودش میکشید گفت.تهیونگ میتونست خشمو تو چشمای مادر کوک ببینه."جونگکوک این موشو از خونه من بنداز بیرون!!"
_اون یه موش لعنتی نیست،اون یه ببر کوچولوعه.ببر من!!!!
"جونگکوک ما میدونیم که این فقط یه دوره کوفتیه که تموم میشه.فقط درست فکر کن ،تو از پسرا خوشت نمیاد تو دخترارو دوست داری"
_میدونید تهیونگ گیه منم پنم و ازش خوشم میاد.فقط باهاش کنار بیاید.اون قراره هرروز اینجا باشه پس بهش عادت کنید.
_بیا بریم تهیونگی....
جونگکوک تهیونگ سمت پله ها و بعد اتاقش کشید.
_بیا عصبانیشون کنیم.
+نمیدونم جونگکوک.به نظرم راجب کل این داستان و اونا باید حرف بزنیم.
_اره.حق باتوعه.بیا حرف بزنیم.
+خب دقیقا مشکل مامان بابات چیه؟؟؟
_خب اونا هوموفوبیکن و فکر میکنن پنسکشوال بودن من و اینکه از پسرا خوشم میاد یه چیز موقتیه.ببخشید که گفتم دوست پسرمی.فکر کنن فقط میخواستم بهشون ثابت کنم که اشتباه میکنن و عصبی بشن.منظورم اینه که الان میتونیم اونارو عصبی کنیم و ازدواج کنیم یا حداقل وانمود کنیم تا بفهمن که این یه چیز موقتی نیست.
تهیونگ بهش خندید.
_البته فکر نکنم کار کنه چون ما سال هاست همدیگرو میشناسیم و خیلیییی باهم دوست نیستیم.
+اره ،یعنی فکر کنم.
_اگه یه وقت تنها بودی یا هوس بوس کردم بهم پیام بده.
جونگکوک با یه پوزخند لعنتی گفت.+اوکی.اگه یه وقت لازم بود مامان باباتو عصبی کنی میدونی کجا پیدام کنی.به مامانم گفتم برای شام خونه ام.
_باشه.بای.فردا میبینمت.
+بای.یادت نره فردا اگه کمک خواستم باید بیای.
تهیونگ هروقت به جونگکوک فکر میکرد لبخند میزد.با اینکه همش فقط برای عصبانی کردن مادر پدرش بود،اون از اینکه قرار بود خیلی خیلی بیشتر جونگکوکو ببوسه راضی بود.
☆☆کوکی با پوزخند لعنتیش☆☆
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●TT
مرسی که ووت میدید و سایلنت نیستید(الان فیک تموم شده و من واقعا از ووتا راضی نیستم)
منتظر پارت بعدی باشید ......
BẠN ĐANG ĐỌC
Truth or dare;جرات یا حقیقت
Fanfiction[Completed]کامل شده Translated ♡♡یه دست جرات حقیقت میتونه همه چیزو بین دوتا دشمن تغییر بده؟؟؟♡♡ شاید فقط یه بازی به نظر بیاد ولی پشت پرده راز های بیشتری هست ......که زندگی کوک و ته رو عوض میکنه. کاپل:کوکوی/ویکوک ژانر:مدرسه ای،اسکول لایف،یه کم اسمات،...