تهیونگ و جونگکوک وارد کافه شدن و بعد از سفارش دادن روی نزدیک ترین میز نشستن.درواقع اهمیتی هم نداشت تا وقتی باهم بودن.
+فرصت نشد بعد اون تیراندازی ازت بپرسم.حالت بعد فهمیدن اون قضایا خوبه؟؟
_اره.یه جورایی.بعضی وقتا کابوس میبینم و حس میکنم داره بدتر میشه.دیشب خیلی بد خوابیدم.
+چرا زودتر بهم نگفتی کوک؟؟هیچ کدوم از اون داستانا ربطی به تو نداشت .من و مامان درک میکنیم.
_نمیدونم.فقط نمیخواستم نگرانت کنم.
+باشه میتونیم تو خونه راجع بهش حرف بزنیم.فعلا از قرارمون لذت ببریم.
_خب....اوه...تو دسر مورد علاقت چیه؟؟
+اره من دونات chapssal دوست دارم.خیلی خوشمزه ان.
☆☆این دونات چاپساله کره ایه با یه جور خمیر لوبیا قرمز درست میشه☆☆
چشمای ته قلبی شده بودن.که میتونستن جونگکوکو بکشن._اره منم دوسشون دارم ولی عاشق توام.
تهیونگ نمیتونست لبخندشو کنترل کنه.
+منم همینطور.موقع رفتن یکم دونات میخریم.
(جنگ تنگاتنگ بین عشق و دونات😐)
اونا صحبت کوتاه اما شیرینشونو ادامه دادن و بعدش با بسته دوناتشون راهی خونه شدن.
_ته یه جورایی دیروقته میخوای بخوابیم؟؟
+اره منم خسته ام.
(یکی اینجا تنش میخاره اون یکی ام بدش نمیاد😂)
تهیونگ با خمیازه گفتش.روی تخت پایینی دراز کشید تا جونگکوکم دنبالش بره.
_توام میخوای پایین بخوابی؟؟
+اره.گفتی سخت میخوابی.میخوام کمکت کنم.
_اوه...باشه.
+تو مشکلی با این موضوع نداری که؟؟
_نچ.
+فقط میخواستم مطمئن بشم.
_باشه.حالا بیا اینجا .
تهیونگ پتو کوچکی روی خودش کشید ولی بیشترشو برای جونگکوک گزاشت و باهمون بغلش کرد.
_ته ته؟؟
+هوم؟
_مرسی
تهیونگ سرشو به تخت سینه کوک مالید.
+شب بخیر کوکی.
■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■■
خب چون این پارت خیلی کوتاه بود اپ کردم.
مرسی که ووت میدین.قسمت بعد اتفاق مهمی میفته.
پارتای اخره..... و مامان بابای کوک قراره به مجازات خوشگلشون برسن.و البته اسمات😂😂
ESTÁS LEYENDO
Truth or dare;جرات یا حقیقت
Fanfic[Completed]کامل شده Translated ♡♡یه دست جرات حقیقت میتونه همه چیزو بین دوتا دشمن تغییر بده؟؟؟♡♡ شاید فقط یه بازی به نظر بیاد ولی پشت پرده راز های بیشتری هست ......که زندگی کوک و ته رو عوض میکنه. کاپل:کوکوی/ویکوک ژانر:مدرسه ای،اسکول لایف،یه کم اسمات،...