تمام اموال والدین جونگکوک به اون رسید.چیزی که براشون عجیب بود ولی خب بازم جنایت هاشونو جبران نمیکرد.
جونگکوک مطمئن نبود با اون پول چیکار کنه،پس تصمیم گرفت تو هزینه ها به مادر جونگکوک کمک کنه و پولو به اون بده از اونجایی که هنوز با اونا زندگی میکرد.چندسال میگذشت و جونگکوک پول کالج خودشو و تهیونگو از همون پول تامین کرده بود.
روز ارومی بود و اونا تو اپارتمانشون که برای مستقل شدن خریده بودن نشسته بودن.تا اینکه جونگکوک تصمیم گرفت افکارشو به زبون بیاره.
_ته یه چیزی هست که میخوام دور از کلیشه ها ازت بپرسم.ما خیلی وقته که قرار میزاریم.نظرت راجع به ازدواج چیه؟؟
(اوکی بای...)
+نمیدونم.فکر نمیکنم اماده باشم.
_من میتونم تا ابد منتظرت بمونم اگه راهیه که بدستت میارم.
تهیونگ خودشو روی تخت مشترکشون بالاتر کشید.جونگکوک روی سرشو روی سینه پسر بزرگ تر گذاشته بود.
+دوست دارم کوکی.
_منم دوست دارم ته ته.
(از لحظه هایی که دلم میخواد نویسنده رو خفه کنم.یکیش اینه)
○○○○○○○○○○○○○○○○○○کلاسای اون روز تموم شده بود و اونا بعد از خوردن شام تو خونشون برای خواب اماده شدن.
صبح فرداش ته زودتر بیدار شد و بعد از اماده کردن صبحونه صورت دوست پسرشو تو خواب تماشا کرد.
_صبح بخیر ته.
+صبح بخیر.برات صبحونه درست کردم.
درحالی که روی جونگکوک میپرید گفت._مرسی تا تا.
+تاتا؟؟؟؟؟؟
_چیه ؟؟خوشت نمیاد؟؟
+خوشم نمیاد.......عاشقشم.همونجور که عاشق توام.
حالا پاشو غذاتو بخور...._باشه
کوک درحالی که از رو تخت کینگ سایزشون بلند میشد گفت.یه گاز که از پنکیکا زد چشماش گرد شد و به ته زل زد.
+چیه؟؟خوشت نمیاد؟؟سوزوندمشون؟؟؟نپختن؟؟نمک ریختم اشتباهی؟؟خدایااااا....ببخشید کوکی.
_نههههه.این عالیه فکر نمیکردم تو بتونی بدون سوزوندن و خرابکاری همچنین چیزی درست کنی.
+هیییییی..نمیخواد بخوری..پاشوووو
_ناراحت شو.من عاشقشونم.شاید یکم از تو بیشتر حتی.
تهیونگ داشت عصبی میشد.میدونست مسخرس و شوخیه و چشماش داشت خیس میشد(😐)
+خب.ببخشید که من نمیتونم مثل یه پنکیک کوفتی باشم.
_هی!!ته....ببخشید .داشتم شوخی میکردم.
+اووه.
ته برای جمع کردن موضوع مسخره خندید ._تو بهترین چیز تو دنیایی و من عاشقتم.
+منم عاشقتم.
■■■■■■■■■■■■■■■■
ووت بدید تا یه چیزیو بگم.....
الان که داشتم این پارتو ترجمه میکردم به این نتیجه رسیدم اصلا این فیکو دوست ندارم واقعا منطقی پیش نرفته کلی مجبور شدم دست ببرم توش.پسسسس اگه فیکی میشناسید که خیلی قشنگه بهم بگید که اونو ترجمه کنم.
از اینم ۲پارت دیگه مونده.
BẠN ĐANG ĐỌC
Truth or dare;جرات یا حقیقت
Fanfiction[Completed]کامل شده Translated ♡♡یه دست جرات حقیقت میتونه همه چیزو بین دوتا دشمن تغییر بده؟؟؟♡♡ شاید فقط یه بازی به نظر بیاد ولی پشت پرده راز های بیشتری هست ......که زندگی کوک و ته رو عوض میکنه. کاپل:کوکوی/ویکوک ژانر:مدرسه ای،اسکول لایف،یه کم اسمات،...