jungkook??;جونگکوک؟🕴

1.6K 242 27
                                    

T:جونگکوک!میشه لطفاااا جواب بدی؟؟نگرانتم.لطفااااا.

جونگکوک یک هفته بود که ناپدید شده بود.تقریبا بعد از این از خانواده طرد شد.

T:لطفاااا فقط بهم بگو حالت خوبه.

J:تهیونگ به کمک نیاز دارم.اون یارویی که سعی کرد بهمون شلیک کنه .داره تعقیبم میکنه.

"کوکی" لوکیشن خود را با شما به اشتراک گزاشت.

T:اوکی.الان میام اونجا.

تهیونگ بدون هیچ حرفی سوار ماشین مادرش شد و به سمت لوکیشنی که کوک فرستاده بود رفت.
▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪

+جونگکوکااااا؟؟؟

_ت..ته..
صدای ته به سمت خاموشی میرفت.تهیونگ اونو غرق خون روی زمین دید،چیزی که باعث میشد چشمشو رو همه اناقامش ببنده.الات فقط زنده موندن ته توی ذهنش بود.

+جونگکوک!!دووم بیار الان به امبولانس زنگ میزنم.

_ا..اون...هنوز...ای...اینجاست.

+کجا؟؟
تهیونگ اطراف جنگلو برای پیداکردنش نگاه کرد.

_نمیدونم.

+باشه.بیا بریم.باید همین الان بریم.

کل راه تا بیمارستان جونگکوک سعی میکرد از ته عذرخواهی کنه ولی تهیونگ دلیلشو نمیدونست.اونا به موقع یه بیمارستان رسیدن و الان تهیونگ کنار جونگکوک بیهوش نشسته بود و منتظر بیدار شدنش بود.

_مرسی ته ته.

تهیونگ اروم سرشو نزدیک گردن کوک کرد.اون بالاخره بیدار شده بود.

+چرا رفتی؟؟کجا رفته بودی؟؟برای چی همش عذرخواهی میکردی؟؟

_الان نمیخوام راجع بهش حرف بزنم،الان فقط میخوام با تو باشم.

قلب تهیونگ وقتی کلمه "با تو" شنید یه ضربان جا انداخت.

اون سعی کرد اروم باشه،چون میدونست منظور کوک دوستانس برخلاف خودش...

+اوکی میتونم یه چیزی بهت بگم؟؟
تهیونگ بدون فکر کردن به عواقب کارش گفت.

_اره .چیه؟؟؟

+من ازت خوشم میاد و میدونم که احتمالا تو راجب من اینجوری فکر نمی ک.....

جونگکوک لباشو رو لبای ته گزاشت.ولی ته عقب کشید.

+نه گوش کن یه چیزایی هست که تو نمیدو....

جونگکوک دوباره بوسیدش.ته داشت کلافه میشد.اون باید بهش میگفت و خودشو خلاص میکرد.

_میتونم یه چیزی بهت بگم؟؟

+چییییههههه؟؟

_من همه چیزو میدونم.اینکه مادرم وقتی معلم دبیرستان بود از برادر تو که شاگردش بود خوشش میومده ولی چون اون متاهل بوده و نمیتونسته به خواستش برسه تو اون مهمونی لعنت شده برادر بیچاره ی تورو با الکل مسموم میکنه.اینکه تو قصدت انتقام بود و من با کارام فقط بهت کمک کردم.مامانم هفته پیش برام تعریف کرد به عنوان برگ برنده و کارت اخرش که شاید من ولت کنم و استریت بشم.برای همینم این یک هفته ازت دوری میکردم.روم نمیشد ببینمت ولی الان که فهمیدم دوسم داری به نظرم حقته که بدونی منم دوستت دارم.بیشتر از اون چیزی که به نظر میرسه.

Truth or dare;جرات یا حقیقتDonde viven las historias. Descúbrelo ahora