𝙴𝚒𝚐𝚑𝚝 𝚙𝚊𝚛𝚝 🍼👶🏻

7.2K 872 159
                                        

سلام ته

سلام یونگ خوبی ( این کیوتی رو کی گرفتی
اسمش کوکه سه روز میشه

اوه میدیش یکم بگیرمش
در حالی که داشت میرفت داخل میخواست کوک ر بده به یونگ ولی کوک کز کرده بود و نمی رفت

^ یونگی فک کنم هنوز به تو عادت نداره

(اوکی ته

کوکی رو از قفس در آورد و بوسش کرد

کوک خودش رو به گونه ته میمالوند و ته رو از این که هست دیوونه تر میکرد

سعی کرد برای کوک توضیح بده

ببین کوک الان ما یه مهمونی داریم و تو باید تو اتاق باشی توی قفست اوکی

کوک که معلوم بود همه چی رو فهمیده به ته نگاه کرد

ته گفت نظرت چیه که یه اسم رمزی بزاریم
هوم ( عوضی بچه نمیتونه بات بحرفه خو😐)

کوکولو هوم آره

کوک رو توی قفس گذاشت و گذاشتش توی اتاق

یونگی آهنگ پلی کرد و بچه ها کم کم داشتن میومدن

نامجون مشروب هارو آورد روی میز و صدای موزیک بلند تو سرشون بود

حدود پونزده نفر دیگه اومدن

تهیونگ شیشه مشروبو کامل سر کشید که یکی از بچه ها روی پاهاش نشست

= هی ته نظرت چیه یه شب هات داشته باشیم

_ البته داهیون

تهیونگ دختر رو براید استایل بغل کرد و رفتن تو اتاق

ته دختر رو روی تخت پرت کرد و لباس هاشو تو تنش پاره کرد

= بوسم کن

_ نوچ لبام واسه تو نیس واسه معشوقمه

دختر بهش بر خورده بود ولی کاری نکرد ته دیکشو در آورد و داهیون رو بلند‌کرد

_ بخورش

داهیون شروع کرد به لیس زدن دیکه ته
خیلی ماهرانه برای ته بلوجاب میرفت و ته هم لذت میبرد

موهای دختر رو گرفت و شروع کرد به محکم تکون دادن سرش

= امممم

_ آفرین بچ ( گایز بچ یعنی هرزه اینو خودم وقتی تازه اومده بودم واتپد نمیدونستم واسه همین به شما گفتم )

سرشو با شدت عقب کشید و به صورتش نگاه کرد

گردنشو گرفت و انداختش روی تخت

دیکشو روی ورودی دختر تنظیم کرد و واردش شد

دختر جیغ بلندی زد و شروع کرد به هق هق کردن

تهیونگ بدون اینکه صبر کنه تا دختر به سایزش عادت کنه شروع به حرکت کرد

= اومم آهههه

بعد از چند مین میخواست بیاد که از دختر کشید بیرون و تو صورتش اومد

_ بچ خوبی بودی برو بار خیلی بهتره میتونی
بدی

هردوشون همونجا خوابشون برد

________________

صبح از خواب بیدار شد و با دیدن اون دختر عوقی زد به اتاق نگاه کرد

_ وایی نه

کوک اونجا بود
اون نمیدونست وقتی مست بوده درست چه غلطی کرده

با خودش گفت بیخیال اون حتما خواب بوده
اون که اصلا چیزی از این چیزا نمیفهمه

با این چیزا خودش رو راضی کرد و لباس هاش رو پوشید

قفس کوک رو گرفت و از اتاق زد بیرون
نامجونو رو با هزار بدبختی پیدا کرد و کلید رو همون موقع که خواب بود ازش قاپید

الان فقط دوس داشت تو پنت هاوسش استراحت کنه

سریع سوار ماشین شد و به سمت خونه حرکت کرد

_____________________

سلام گایز 😂😂

خب خب اینم یک پارت طولانی تر 😁😁

هر چقدر خواستید میتونید به تهیونگ و داهیون‌ و همینطور من فحش بدید 😁😁

و ووت و کامنت فراموش نشه بیبی ها😍😇

بابای😉👋🏻

Cute BabyМесто, где живут истории. Откройте их для себя