تهیونگ با زنگ جین اومده بود خونه و داشت یه چیزی درست میکرد که با کوک بخورن
بعد از درست کردن نودلا تو ظرف گذاشتشون و طعم رو توش ریخت
" خب حاضره "
کوک بلند شد ولی با بو کردن غذا حالش بد شد........
پنج سال بعد
" الو کوک هنوز شرو نشده؟ "
کوک با دهن پر گفت
" ناح شزوه نشووده "
تهیونگ خنده ای کرد و با کلمه که خکدمو سریع میرسونم گوشی رو قطع کرد
خب شاید براتون سوال باشه تو این پنج سال چه اتفاقایی افتاده
تهیونگ و کوک باهم ازدواج کرده بودن و یه پسر کوچولو داشتن ب اسم یونگنام
پسرشون سه سالش بود و دقیقا مثل کوکی کیوت و ناز بود
کوک ارتیس شده بود و الان نمایشگاه داشت
همونطور که خود تهیونگ هم فک میکرد کوک الان دستش تو جیب خودش بود
پسرشون رو خودش برده بود و الان پیشش بود
شاید بخواید بدونید نامجون چیکار کرد؟
خب نامجون با زور تهیونگ رفت و به جین اعتراف کرد و جین هم انگار بدش نیومده بود سریع قبول کرد
نامجون هم پشماش ریخته بودن خب...
تهیونگ با به یاد اوردن اون روز خندش گرفت
فلش بک
" نامجون ما اومدیم تا محل کارش میفهمی؟ میخوای قیدشو بخاطر ترس قبول نکردنش بزنی؟ "
نامجون چنگی تو موهاش زد و لباشو آویزون کرد که تهیونگ با تمام قدرت زد در کونش
" خاک تو سرت بدبخت "
نامجون با جمع کردن قیافش گفت
" مرسی داداش "
تهیونگ پوف محکمی گفت و با در اومدن جین از کلاس نامجونو به جلو هل داد
" اقای کیم دوستم میخواد یه موضوع مهم بهتون بگه "
بعدشم خیلی سریع تنها شون گذاشت و نامجون مجبور شد بگه
و ما تهیونگی رو داشتیم که پشت دیوار در حال فیلم گرفتن ازشون داشت پاره میشد "
با به یاد اوردن خاطرات لبخندی زد
اگه اون فرشته تو زندگیش نمیومد که اینطوری نمیشد ..
همون تهیونگه علاف میموند
با دیدن نمایشگاه کوک سریع پیاده شد
وارد شد که کوک سریع دوید و پرید تو بغلش
" تهیونگی "
به یونگنام که با لبای آویزون به مامانش که تو بغلش باباش بود و به اون توجه ای نکرده بود نگاه میکرد و بدون هیچ اخطاری یدفعه زد زیر گریه
ESTÁS LEYENDO
Cute Baby
Fanfictionتهیونگ بیست ساله یه بچه پولداره و وضع مالیش عالیه چی میشه اگه برای خرید حیوان خونگی بره پت شاپ و ..... ژانر : اسمات - فلاف - هپی اند - ددی کینگ- امپرگ کاپل : ویکوک پایان یافته
