ONE: The Beginning

321 62 24
                                    

به: نگهبان مهربونم

من همیشه حافظه قوی‌ای داشتم. تا قبل از روزی که تو رو ببینم هر روز و هر دقیقه دعا می‌کردم که ای کاش حافظه‌م رو از دست می‌دادم، کاش امشب بخوابم و فردا صبح که بیدار شدم چیزی یادم نباشه؛ ای کاش هیچوقت یادم نمی‌موند من کی هستم، از کجا اومدم و چرا الان اینجام. فکر می‌کردم اینکه حافظه‌م قویه چیزی بیشتر از یک نقطه ضعف نیست؛ اینکه نمی‌تونستم چیزی رو فراموش کنم، زجرآور بود.

تا اینکه تو اومدی. درست اون روز رو یادمه، 25 دسامبر 2001. شاید با خودت بگی اون روزو به خوبی یادم مونده چون کریسمس بوده، اما اشتباه می‌کنی. اون روزو دقیق یادمه چون تو رو برای اولین بار دیدم. تو بی‌نظیر بودی، یادمه وقتی دیدمت با خودم گفتم وقتی بزرگ شدم می‌خوام مثل این آدم بشم.

بچه‌های یتیم‌ خونه همشون همینن، آدم‌های زیادی رو می‌بینن و در عین حال هیچکس رو نمی‌بینن. براشون عادیه اگر یک روز از روزهای زمستون یه مرد جوون قد بلند با دست‌هایی پر از هدیه و لبخند گنده ببینن، براشون عادیه که دور اون مرد جادویی جمع بشن و دورش بالا و پایین بپرن؛ و براشون عادیه اگر مرد جوون رو از فردای اون روز دیگه نبینن.

اما نکته دقیقا همینجاست، تو توی روز به خصوص زمستون - کریسمس - با دست‌هایی پر از هدیه اومدی و شدی بابانوئل تمام بچه‌های قد و نیم قد یتیم ‌خونه. بدون اینکه حتی یه نفرشونو به سرپرستی قبول کنی شدی پدرشون، برادر بزرگترشون، دوستشون. و تو فردای اون روز باز هم اومدی، دو روز بعد و حتی سه روز بعد هم اومدی.

برای من، این تو بودی که بهم یاد داد همه کسایی که توی یتیم خونه‌ان خشک و سرد و بداخلاق نیستن. یه نفر بود که مراقبمون باشه، باهامون بازی کنه، به حرف‌هامون گوش کنه و تمام اینکارهارو نه از روی اجبار بلکه از روی علاقه انجام بده.

و اونجا برای اولین بار شکرگزار بودم که حافظه قوی‌ای دارم.

اولین روزی که تو سمت من اومدی دقیقا سه روز بعدش بود. می‌تونم دلیلشو حدس بزنم، چون من اصلا شبیه بچه‌های دیگه نبودم. بداخلاق، پرخاشگر، گوشه‌گیر و اخمو بودم. همیشه موهای مشکیِ بلندم چشم‌هامو می‌پوشوند، همیشه دوست داشتم از بقیه جدا باشم. هیچوقت ازت درخواست نکردم باهم بازی کنیم ولی تو پیش من اومدی و چون می‌دونستی که خوشم نمیاد با بچه‌های دیگه بازی کنم، دستم رو گرفتی و شروع کردیم به بازی‌ کردن. اولین بازی‌ای که انجام دادیم لی‌لی بود.

طی سال‌های بعد بازی‌های بیشتری با هم انجام دادیم، مثل مسابقه دو، قایم باشک، پوکر، شطرنج و یکی از بازی‌هایی که تو خیلی دوستش داشتی "کی اون یکی رو بیشتر می‌بوسه" بود.

تو اسمت رو بهم نمی‌گفتی. هدفت فقط نگفتن بود، اما تو نمی‌تونی لی جنو رو دور بزنی.

He Was Here | nominWhere stories live. Discover now