عشق چیه جمین؟ میدونی وقتی مردم میگن عاشقن، یعنی چی؟ برای اونا عشق یعنی قدم زدن زیر بارون، یا شاید غذای گرمیه که وقتی از سر کار یا مدرسه بر میگردن جلوشون قرار میگیره، شایدم لبخندیه که موقع شنیدن صدای شلاقوار بارون به شیشه روی لبشون میاد، یا مثلا حیوونی که به فرزندی گرفتن! یا زمانی که با دوستهاشون سپری کردن. برای من، تمام اینها تویی. تو تمام چیزی هستی که بقیه عشق مینامنش.
تو تمام اون غذاهای خوشمزه، قدمهای عاشقانه، لبخندهای سرمستانه هستی فرشته عزیزم. تو تمام چیزی هستی که نیاز دارم داشته باشم.
وقتی جواب آزمونمو گرفتم و فهمیدم رشته دانشگاهیای که میخواستم قبول شدم، بلافاصله پیشت اومدم. یادت میاد؟ وقتی بهت رسیدم نفسی واسم باقی نمونده بود. لپهام از سیلی باد سرد ماه ژانویه سرخ شده بود. تو هول شدی و وقتی من رو توی اون حالت دیدی دست جیسونگو که داشت باهات بازی میکرد ول کردی و برام یه لیوان آب آوردی. تو منتظر بودی تا جواب آزمونمو بهت بدم.
جنو لیوان آبو یه نفس سر کشید و به جمین نگاه کرد. "قولی که بهم دادی یادت نرفته؟"
جمین کمی فکر کرد و بعد دستهاش رو جلوی جنو گرفت. "من قولی بهت ندادم فقط گفتم یه چیزی بهت میدم همین!""همون حالا." جنو چشمهاش رو توی حدقه چرخوند. جمین دستهاش رو بهم زد و با چشمهایی که به وضوح برق میزد رو به پسر کوچیکتر گفت: "قبول شدی؟"
وقتی جنو رو دید که سعی در کنترل خندهش داره فریادی از خوشحالی زد. جنو با نگرانی نگاهی به اطرافش کرد و دستشو روی دهن جمین گذاشت. "هیسسسس! هر کی ندونه فکر میکنه یه بلایی سرت آوردم!"
جمین با چشمهایی که حالا از فرط خوشحالی اشکی شده بودن جنو رو بغل کرد. "اوه خدای من نونو میدونستم میتونی! آیگووو نونو کوچولوی من بزرگ شده~" و موهاشو نوازش کرد. جنو از بغل جمین بیرون اومد و منتظر نگاهش کرد. پسر بزرگتر خندهای کرد که باعث شد جنو با خودش فکر کنه: چجوری میتونه انقدر بینقص بخنده؟
"خیلی خب چی میخوای؟"
"هر چی بگم قبوله؟" جنو چشمهاش رو ریز کرد و پرسید.
"هر چی بگی قبوله نونو." جنو لبخند موذیای زد و قبل از اینکه کاری که میخواست رو انجام بده زمزمه کرد: "غر نزنیا." جمین چشمهاش رو توی حدقه چرخوند اما تا اومد به خودش بیاد پسر کوچیکتر خم شده و لبهاش رو بوسیده بود. جنو نیاز به لحظهای فکر کردن نداشت، تمام مدتی که داشت برای آزمونش میخوند به این فکر میکرد که چی از جمین بخواد.
و به راحتی، زمان ایستاد. درست لحظهای که لبهاشون با هم برخورد کردن، هیچکدوم به این فکر نکردن که ممکنه به خاطر این کار تنبیه بشن. هر کدوم به یه روش خاص و توسط افراد متفاوت. هیچکدوم به دردسری که بعدش گریبانگیرشون میشد فکر نکردن. فقط از حس شیرینی که میچشیدن لذت میبردن.
YOU ARE READING
He Was Here | nomin
Fanfiction"بهت قول میدم تو آخرین کسی هستی که توی این دنیا فراموش میکنم؛ به تمام کائنات قسم میخورم اسم تو اولین و آخرین کلمهای باشه که از دهنم خارج میشه و عطر تو آخرین عطری باشه که از ریههام خارج میشه." از بغل جنو بیرون اومد و ادامه داد: "در عوض تو کار...