THREE: Newborn Angel

151 43 12
                                    

میگن عشقی که از تنفر به وجود میاد خیلی با دوام‌تر از عشقیه که ازعلاقه به وجود میاد؛ با این حساب عشق من به تو توی کدوم دسته قرار می‌گیره؟ قطعا نمیشه روی زمین و بین این آدما پیداش کرد. عشقی که تو باعث شروع شدن‌ و رشد کردنشی، از پاک‌ترین عشق‌هاست. عشق من به تو، نگهبان عزیزم، عشق یک انسان به فرشته‌ست.

درست مثل انسانی که طلسم شده باشه، لی جنویی که با صبر کردن بی‌گانه بود روزها رو به امید دیدن دوباره تو گذروند. ته دلم، مطمئن بودم که بر می‌گردی. مطمئن بودم تو نونو رو تنها نمی‌ذاری. اعتراف می‌کنم زمان طاقت فرسایی بود، احساس می‌کردم تو یه جایی اون بیرون منتظری و من متوجه نمیشم! انتظار کشیدن، سخت‌ترین کاری بود که می‌تونستم توی کل عمرم انجام بدم. اما بالاخره تمام شد.

اونموقع تو هیونگی بودی که به من توی تمام کارهام کمک می‌کرد. هیونگی که باعث می‌شد بهتر از بقیه بچه‌های یتیم خونه به نظر بیام. تو حتی با بد خلقی های دوران نوجوونیم هم کنار اومدی، پس با خودم فکر کردم چرا من نباید برات صبر کنم؟ معتقد بودم تو حتی اگر هم قرار باشه برای همیشه بری، بدون خداحافظی اینکارو انجام نمیدی. با باور داشتن به این افکار هشت ماه گذشت.

هشت ماه از آخرین دیدارمون و از رفتن تو گذشت و تو دوباره 25 دسامبر 2013 به یتیم خونه برگشتی. این‌بار، مرد دیگه‌ای هم همراهت بود. میدونم قراره کل عمرم مدیونش باشم اما خواهش میکنم قبول کن دوست داشتنش اصلا کار راحتی نبود!

شوکه شده بودم. تو منو دیدی ولی سمتم نیومدی، حتی دستت رو هم تکون ندادی، حتی اسمم رو هم صدا نزدی. فقط همراه اون مرد نفرت‌انگیز کنارت راه می‌رفتی و از بچه‌های دیگه مراقبت می‌کردی. خیلی ناراحت شده بودم. توی اتاقم رفتم و خودمو زیر پتو حبس کردم. هه‌چان پیشم اومد و گفت: "به نظرت چی باعث می‌شه جمین هیونگ انقدر تغییر کنه؟" وقتی دید جوابی ندادم ادامه داد: "یه چیزی قطعا درست نیست!"

راستی، ممنون از اینکه مجبورم کردی با هه‌چان دوست بشم!

همین شد که من و هه‌چان عملیات مخفیانه‌مون برای پیدا کردن جواب سوالمون رو شروع کردیم.

"اوه خدای من جیسونگی!!" جمین سمت پسر بچه‌ای رفت که بچه‌های بزرگتر هولش داده بودن. کنارش زانو زد و کمکش کرد بلند شه. جیسونگ پشت جمین رفت و شروع کرد به فین‌فین کردن. جمین با لحن مهربونی رو به بچه‌هایی که حدودا هفت سال از جیسونگ بزرگتر بودن برگشت. "کار درستی نیست کوچیکتر از خودتونو هل بدین."

یکی از پسرها پوزخندی زد. "چرا همیشه تظاهر میکنی فرشته‌ای هستی که یهو از آسمون افتاده؟"

جیسونگ همونطور که لباس جمین رو چنگ میزد فریاد زد: "چون جمین هیونگ واقعا یه فرشته‌ست، خودم بال‌هاشو دیدم!" دویونگ، پسر پونزده ساله با شنیدن این حرف بلند خندید.

He Was Here | nominWhere stories live. Discover now