🦋Chapter 1

405 73 4
                                    

(برای راحتی کار نامجون رو با + و یونگی رو با _ نمایش دادم.  لطفا اون ستاره پایین رو برام رنگی‌ کنین ❤️❤️❤️)

نامجون

صدای در داره روانیم میکنه
اه چرا ولم نمیکنه

« میدونم اونجایی کیم نامجون. فک نکن نمیدونم خونه ای. بیا بیرون مرتیکه فاکی.»

به این بی ادبیش عادت داشت. اگر یه روز فوحشش نمیداد روزش، شب نمیشد.
با بی‌حوصلگی از رو تخت بلند شد و رفت تا در رو از روی به اصطلاح رفیقش باز کنه.
وقتی در رو باز کرد با چهره پوکر رفیقش مواجه شد. چقدر تو این مدت تغییر کرده بود. موهاش رو آبی نیلی کرده بود و از قبل هم لاغرتر شده بود.
ولی هنوز عضلاتش تو چشم بود.

+ : چی میخوای

_ : این چه وضعشه. یه نگا به خودت انداختی؟

+ : فک نمیکنم به تو ربط داشته باشه

_ : میدونی که اصلا تکرار میکنم  اصلا برا دلداریت و این چرت و پرتا نیومدم. خودت خسته نشدی همش تو خونه ای؟ نمیخوام پاتو از این خونه لعنتی بزاری بیرون؟

+ : تموم شد؟

یونگی پوزخندی زد و در حالی که صداش به مرور بالاتر میرفت گفت : اینجوری میخوای انتقام همکارات رو بگیری؟ ارهههههههه

نامجون هم در جواب فریاد کشید : کدوم انتقام! همش تقصیر من بود. تقصیر من بود که همشون مردن. من لیاقت فرماندهی رو هم نداشتم.

صداش تحلیل رفت : اگه... اگه درست راهنمایشون میکردم...الان...الان

حرفش با مشتی که تو صورتش خورد نصفه موند

یونگی درحالی که مچش رو مالش میداد گفت : نمیدونم باید چندبار یه چیزی رو تکرار کنم. برای بار هزارم میگم، تقصیر تو نبود. کجای این حرف برات
نامفهومه؟ فرماندهی تو مشکلی نداشت. مشکل اون کیم تهیونگ عوضی مادر فاکر بود. مشکل اون پلیس عوضی تر بود که نقشمون رو به کیم لو داد. مشکل از تو نبود.

یونگی خم شد و شونه نامجون رو گرفت : تو واقعا نمیخوام انتقام گروه رو بگیری؟.
من‌ تو رو میشناسم نام، میدونم الان دلت میخواد یه دل سیر اون کیم رو کتک بزنی و به سیخ بکشیش.

نفس عمیقی کشید و ادامه داد : میدونی که اصلا دوست ندارم از کسی درخواست کمک کنم. اما الان ازت میخوام که بهم تو گرفتنش کمک کنی.

نامجون با تعجب به دوستش نگاه کرد. معلوم بود چقدر این موضوع براش مهمه. یونگیی که اگه رو سرش تفنگ بگیرن و  بهش بگن ازمون خواهش کن، دهن باز نمیکنه. تنها چیزی که ازش شنیده میشه فحش های رکیکه و تمام.

+: حالا گیریم من قبول کردم. با کیا میخوای گروه تشکیل بدی؟ همه افرادمون مردن. هیچکسی هم حاضر نیس تو این عملیات شرکت کنه. منم نمیخوام کس دیگه ای زیر دستم بمیره.

یونگی با نیشخند گفت : پس قبول کردی؟.

+ : من این همه حرف زدم تو فقط اینو شنیدی؟

_ : تو نگران گروه نباش، اون با من. مطمئن باش هیچکس دیگه ای قرار نیس بمیره به جز اون کیم فاکی

یونگی دست نامجون رو کشید و از روی زمین بلندش کرد.
مشت آرومی به شونه مرد زد.

« خوش اومدی رئیس کیم»

آسمون ابری بود.
خبری از بارون نبود اما صدای رعد و برق گوش شهر رو کر کرده بود. انگار آسمون هم قصد همکاری رو داشت.

نامجون لبخندی زد و ذهنش مدام این جمله رو تکرار می‌کرد

« میکشمت کیم تهیونگ. انتقام همه کسایی که مردن رو ازت میگیرم مردک عوضی»

================================
خب اینم از اولین قسمت امیدوارم که دوسش داشته باشین

لطفا اون ستاره کوچولو رو رنگی‌ کنین

منتظر کامنت هاتون هستم ❤️❤️❤️❤️

The Devil's SoulOnde histórias criam vida. Descubra agora