🦋chapter 10

191 40 22
                                    


ووت و کامنت فراموش نشه گوگولیا❤️

نامجون با +، یونگی با _، جکسون با #

🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠

دید نامجون

ساعت 5 و نیم از خواب بیدار شدم .

رفتم یه دوش 5 دقیقه ای گرفتم و بعد از خشک کردن خودم کت و شلوار رو پوشیدم و رفتم بیرون .

+ : یونگی ؟ هوی یونگی ؟ یونگیی

_ : ها؟ چته

صداش خوابالوده....اوه شت ! تبریک میگم به خودم ...بدبخت شدم !

_ : توله سگ هفت خط بیشعور مادر فاکر دیکهد عوضی . چرا بیدارم کردی عنتر ؟

خواب بودم احمق . ای خدا من چه گناهی کردم گیر یه ادمی عین تو افتادم اخه .

تو 5 صبحم ولم نمیکنی .


وقت نشناس بیشعور ..


+ : باشه باشه . بابا غلط کردم . مگه تو همیشه ساعت 4 بیدار نمیشدی؟

_ : به لطف یه مادر فاکر عوضی دیشب تا صبح بیدار بودم .

+: مگه چیکار میکردی ؟

_ : مثلا باید چیکار میکردم ؟هک میکردم دیگه

+ : خب کیو هک میکردی ؟

_ : اههه... چقدر زر میزنی.
برو بابا میخوام بخوابم .

خداحافظ.

+ : ها ؟ یونگی ؟ یونگی کجا رفتی ؟ هوی

ای بابا این چش بود؟

بیخیال اون شدم و دوباره توی باغ شروع به راه رفتن کردم .

اینبار سعی کردم هر جایی که میرم و چک کنم . شاید فقط اون یه دریچه نباشه .

انقدر درگیر چک کردن محوطه بودم که حواسم از زمان پرت شد .

با دیدن ساعت محکم به پیشونیم زدم .

وای خدا خواهش میکنم دیر نرسم .

با سرعت وارد عمارت شدم . نگاهی به ساعت انداختم .نفس عمیقی کشیدم.

خدا رو شکر دیر نرسیدم .

خب حالا باید برم تو اشپز خونه ؟

شونه ای بالا انداختم و به سمت اشپزخونه رفتم .

وقتی وارد شدم تونستم جین رو ببینم . بازم داشت یه اهنگی رو زمزمه میکرد . خیلی کنجکاوم که داره چیو برا خودش میخونه .

اونقدر غرق در آشپزی بود که اصن متوجه من نشد .

چطور انقدر بیخیال داره اشپزی میکنه؟

مثلا تو خونه یه مافیاست!

دوباره محو صورتش شدم .

# : چه عجب اینبار زود اومدی!

The Devil's SoulDonde viven las historias. Descúbrelo ahora