🦋Chapter 12

197 40 20
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه

نامجون با + ، جکسون با # ، یونگی با _

🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠🌠

هر دو ساکت بودند .

ذهن هر کدومشون در گیر یه چیز بود

جکسون به جنبه جدیدی از شخصیت نامجون فکر میکرد و نامجون به کاری که جلوی جکسون انجام داده بود .

+ : قربان جسدا رو چیکار میکنین ؟

# : قبل از ما یه تیم اونجا بوده تا جسدا رو جمع کنه

نامجون هومی گفت و دوباره ساکت شد .

+ : این کار برای این بود که مطمئن بشین خیانت نمیکنم . درسته ؟

# : چطور میتونیم به کسی اعتماد کنیم که  مخفیانه با خودش کس دیگه ای رو اورده اونم نه هر کسی یه هکر که میتونه هر وقت بخواد اطلاعاتمون رو لو بده

+ : خب فک میکنین چطور بود ؟ امتحان رو پاس شدم ؟

⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡

جکسون

خب انتظار هر واکنشی رو داشتم به جز این

انتظار داشتم که شروع کنه به داد و بیداد کردن ولی به جاش با نگاهی که هیچی ازش خونده نمیشد به من زل زده  و با صدایی که زره ای درش عصبانیت دیده نمیشه ازم میپرسه که امتحان رو پاس شده یا نه ؟

هر جور که نگاه میکنم نمیتونم این جنبه از شخصیتش رو هضم کنم .

ولی اینو فهمیدم که این موجودی که جلوم نشسته هیولایی در پوسته انسانه  .

جوری  موقعه کشتنه اون افراد میخندید، انگار که داره فیلم کمدی میبینه

اعترافش سخته ولی این جنبه از شخصیتش منو میترسونه

اون یارو چی میگفت ؟

تونسته یه گله شیر و یه پک گرگ الفا رو کله پا کنه ؟

# : چیزایی که اون گفت حقیقت داره ؟

+ : بستگی داره در مورد کدومش حرف بزنین ؟

# : خودت خوب میدونی منظورم چیه ؟ واقعا یه پک الفا رو ناکار کردی ؟

نامجون نفس عمیقی کشید و گفت : بله حقیقت داره .

ودف!!!

لعنتی  مادرفاکر یه جوری حرف میزنه انگار یه دسته پشه رو ناکار کرده

هرجور فکر میکنم کاملا غیره ممکنه با یه پک  یا گله ای که خدا میدونه شامله چه تعداد عضو هست در اوفتاد 

به احتمال زیاد این خوی بیش از حد وحشیش به خاطره محل زندگی قدیمیشه

به هر حال همه ادمایه اونجا رسما یه مشت حیوون بودن که به خودشونم رحم نمیکردن

The Devil's SoulOù les histoires vivent. Découvrez maintenant