تالار فضیلان اتاقی مستطیل شکل بود با دیوار هایی پوشیده شده از فرشینه های نفیس.میز طویلی وسط تالار رو اشغال کرده بود.
دو پایه چوبی، که به شکل فیلهایی درحال نعره تراشیده شده بودن، وزن میز قطور رو تحمل میکردن.
وقتی لیام به همراه نیگور به اونجا رسید بقیه اعضای شورا از قبل حاضر بودن.
با ورودشون اعضای شورا ساکت شدن و بهشون چشم دوختن.
لیام یکی از صندلی هایی که در راس میز قرار داشت رو با صدا عقب کشید:((سرورانم!بعد از ظهر زیباییه!))
قناری سبز که اونطرف میز نشسته بود نیشخندی زد:((قطعا همینطوره.))
هالانا اچنال،سرپرست خدمه، که توجهش به نیگور جلب شده بود طعنه زد:((شکارچی منزوی. میبینم از جنگل بیرون اومدی.))
لیام دست خدمتکاری که تنگ شراب رو نزدیک میکرد پس زد.بهتر بود هوشیار باشه.
نیگور سمتی از طول میز که صندلی پشتش قرار نداشت ایستاده بود. ردای کتان زمختی به تن داشت و موهاش نامرتب به نظر میرسید. سنجاق سینه تبر شکلی با بیدقتی به ردای مندرسش وصل شده بود.
تبر نماد فرقه مذهبی افراطی محسوب میشد که نیگور رهبرش بود.((تو راهرو دیدمش.پیشکار ملکه رو زهره ترک کرده بود.))
نور چشمهای طلایی پیشکار ملکه پشت پلکهای لیام جا خوش کرده بود.درست مثل زمانی که بی قید به خورشید نگاه میکرد.
پارنر پامپین کشیش نگاه بدی به هالانا انداخت:((احترام به مردی که خودش رو وقف خدایان کرده واجبه.اون هیولاهای شیطان صفت رو شکار میکنه تا ما در آرامش باشیم.))
هالانا انگار که منتظر بود،مثل مار هیس کشید:((چه هیولایی سرورم؟سوزوندن مردم عادی باعث تثبیت آرامش نمیشه.))
قناری سبز طرهای از موهای بلند و مجتعدش رو پشت گوش فرستاد:((باید بگم که من با لیدی هالانا موافقم.معمولا نمیتونن ثابت کنن که یه نیمال رو گرفتن یا آدم عادی.))
موجودات انسان نما که قابلیت تغییر شکل به حیوانات رو داشتن نیمال نامیده میشدن.گفته میشد نیمال ها از رابطه شیاطین کهن و انسانها به وجود اومدن؛ در زمانی که شیاطین روی زمین راه میرفتن و هنوز به جهنم تبعید نشده بودن.
پارنر دستهای لاغر و رنگ پریدش رو که با رنگ خرقه مذهبیش در تضاد بود تو هم قفل کرد:((اون موجودات موذی! سخت میشه ثابت کرد واقعا نیمالن یا نه.))
لیام هرگز یه نیمال رو به چشم خودش ندیده بود اما زمزمه هایی از وجودشون تو جنگلها و کوهستان های صعبالعبور شنیده بود.
با اینحال علاقهای به داستانهای ترسناک از بیشهزارهای تاریک و هیولاهای آدمخوار نداشت بنابراین به صندلیش تکیه داده بود و بیرغبت به پارنر نگاه میکرد.
YOU ARE READING
son of the Dawn [Z.M] [L.S]
Fantasy《تو پسر سپیدهدم هستی.نیمه آدمیزاد و نیمه اژدها.کسی که خدایان کهن و بر حق رو از زندانشون آزاد میکنه و نژاد آدمیزاد رو به خفتی که لایقشه میرسونه.》 زین به عنوان پیشکار ملکه وارد دربار میشه.جایی که لرد لیام پین،عموی پادشاه، از خیره شدن بهش ابایی نداره...