18:ترمیم و شورش~

266 74 131
                                    

((حقیقتا فکرشم نمیکردم تو هشت ماه بتونی انقدر پیشرفت کنی.))

نایل لبخندی به تعریف هیلی زد.

هیلی امتحانش کرد:((یه چیزی همین الان داره از سمت راست رد میشه.بگو چیه.))

نایل حواسش رو روی سمت راست دشتی که توش نشسته بودن متمرکز کرد.
توانایی شنیداریش به لطف تکنیک پونرا چند برابر شده بود.

طبق نحوه تکان خوردن گوش و دماغ حیوان گفت:((یه خرگوشه.))

هیلی کف دستهاش رو به هم کوبید:((عالی!))

ناگهان رشته کنترل گرگش از دستش در رفت؛صداها کمتر و رایحه‌ها ضعیف شدن.
نایل آهی کشید:((دوباره از دستش دادم.))

دختر بهش اطمینان داد:((درست میشه تا همینجا هم خیلی بهتر از انتظارم بودی.شاید حتی یه روز بدونی رنگ‌ها و اَشکال رو هم تشخیص بدی.))

((چطوری؟وقتی گرگم نمیتونم اینا رو تشخیص بدم.))
وزنش رو روی بازوی چپش منتقل کرد و صورتش رو به سمت راستش،جایی که هیلی نشسته بود،نگه داشت.
چمن زیر دستهاش‌ خنک بود و باد به آرامی می‌وزید.

((با پونرا نه.چند سال پیش به پیرمرد آدمیزاد رو دیدم که از مکتبی به اسم مواظبت روح حرف میزد.میگفت با تفکر تو تاریکی و گرسنگی کشیدن و یک سری کارهای دیگه میشه روح انسانی رو به مراحل بالاتری رسوند.))

نایل اوقات تلخی کرد:((چرا باید از مکتب یه آدمیزاد کمک بگیرم؟))

((چون باعث پیشرفتت میشه.اون پیرمرد میگفت می‌تونه شکل‌ها و رنگ‌ها و صرفا درک کنه بدون این که نیاز به دیدنشون داشته باشه.یا رویاهایی ببینه که از آینده و گذشته خبر میدن.))

نایل کنجکاو شده بود،همچین چیزی براش عالی به نظر می‌رسید اما تنفرش از گونه آدمیزاد باعث شد فقط با اخم سکوت کنه.

یکم که گذشت،هیلی با صدای نرمی گفت:((بحث آدمیزاد ها شد.یکم خارج از شهر یتیم‌ خانه‌ای وجود داره که لرد بهش بی‌توجهی می‌کنه و سرباز به اندازه کافی نمی فرسته.برای همین نیمال های دیگه بچه‌ها رو شکار میکنن.من و تعدادی از دوستام اونجا نگهبانی می‌دیم.میخواستم ببینم دوست داری باهام بیای اونجا؟میتونیم از کمکت استفاده کنیم.))

نایل اونقدر با تعجب و سریع برگشت که تونست صدای مهره‌های گردنش رو بشنوه.
((همین الان چی گفتی؟))

((نایل فقط-))

((تو میفهمی وقتی میگم آدمیزاد‌ها من و مامانم رو کشتن؟بعد الان میگی بیام و از توله‌هاشون محافظت کنم؟))

((اونا فقط بچه‌ان.))

نایل بلند شد و تقریبا داد زد:((منم فقط یه بچه بودم.این باعث شد بهم رحم کنن؟))

((پس میخوای مثل اونها باشی؟یه هیولا‌ی پست صفت که حتی به بچه‌ها هم رحم نمیکنه؟))
از صداش میفهمید که حالا دختر هم به تبعیت روی دو پاش ایستاده.

son of the Dawn [Z.M] [L.S]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt