چون خیلی رو این کاور متالیکا با لوت کراش زدم گفتم بزارم اگه خواستین ببینین.
راستی کاور جدید بوک رو دوست دارین؟
و بریم سراغ این پارت چهار هزار کلمه که میشه طولانیترین پارت بوک
نازش کنین بچمو هیح هیح***
لیام زنجیر نازک کنار تختش رو کشید تا خدمهاش رو از بیدار بودنش با خبر کنه سپس به حالت نشسته در اومد و چشمهای خواب آلودش رو با دست مالید.
طولی نکشید که آرنولد و تامس وارد اتاق شدن.
آرنولد با کنار زدن پوشش چوبی پنجرهها و باز کردنشون،نور و هوای صبحگاهی رو وارد اتاق کرد. تامس صبح به خیر بشاشی گفت و سینی رو روی میز گذاشت.
لیام با تکون دادن سرش جواب داد و مرد رو مرخص کرد.ملحفه رو کنار زد و دمپاییهای چرمی راحتیش رو به پا کرد،برخورد پوشش درونیشون که از پوست گرگ بود حس خوبی روی پاهاش داشت.
دستهاش رو روی کمر برهنهاش گذاشت و کششی به ماهیچههای تازه بیدار شدهاش داد.روی میز کنار تختش پارچ و ظرف نقرهای طرحداری دیده میشد.
آرنولد جلو اومد،دسته پارچ رو گرفت تا لیام صورتش رو بشوره.بعد از پر شدن کف دستهاش،آب خنک رو به پوست صورتش زد.
دستی به ته ریشش که کم کم داشت ژولیده میشد کشید:((یادم بنداز اینا رو یکم بتراشم.))((چشم سرورم.))
سمت میز راه افتاد و بعد از عقب کشیدن صندلیش، نشست.هیچوقت خوشش نمیومد تو تختش صبحانه بخوره؛به نظرش هرمکانی برای انجام کار مخصوص به خودش ساخته شده و جای غذا روی تخت نیست.
صبحانه مفصلش شامل تخم مرغ سرخ شده،سوسیس،عسل،مقداری انجیر،نان و آب سیب میشد.
نان گرم و تازه رایحه خوشایندی داشت و به صورت ورقههای مرتبی بریده شده بود.قاشق چوبی عسل رو برداشت و مقدار زیادی ازش روی نان مالید.
شرینی عسل تو دهانش پخش شد و نان ترد زیر دندانهاش تکه شد.آرنولد که طرف دیگه میز ایستاده بود پرسید:((نمیخواین وقتی برای صرف غذا با خانوادتون و شورا بزارین؟))
لیام لقمه سومش رو فرو داد:((فعلا از لحاظ ذهنی حوصلشونو ندارم.همین که تو جلسههای شورا تحملشون میکنم به تنهایی خیلی انرژی بره.))
نان پوشیده شده با عسل رو به لبهاش نزدیک و غر غر کرد:((مردم جفنگ!))
((کلیسا چی؟خیلی وقته برای دعا نرفتین.پشت سرتون حرف در نیاد یه وقت.))
حق با آرنولد بود؛مدتی میشد به صورت اجتماعی به خدایان ادای احترام نکرده بود.
((بعد از برگشتن از عمارتم یادم بنداز.))با یاد آوری اینکه باید خلاصه اتفاقات هم برای جلسه شورا آماده کنه آهی کشید و بقیه نان عسل رو تو دهانش چپوند.طعم عسل رو که حالا بیش از حد شیرین شده بود با آب سیب خنک پایین داد.
VOUS LISEZ
son of the Dawn [Z.M] [L.S]
Fantasy《تو پسر سپیدهدم هستی.نیمه آدمیزاد و نیمه اژدها.کسی که خدایان کهن و بر حق رو از زندانشون آزاد میکنه و نژاد آدمیزاد رو به خفتی که لایقشه میرسونه.》 زین به عنوان پیشکار ملکه وارد دربار میشه.جایی که لرد لیام پین،عموی پادشاه، از خیره شدن بهش ابایی نداره...