16:انتقام و سانحه~

282 73 101
                                    

زمانی که پای راست مرد رو هم درید،طعم دل انگیز خون بیش از پیش بین دندان‌های تیزش پخش شد.

صدای التماس‌های مرد جنگل رو پر کرده بود.
زمانی که مطمئن شد نمیتونه فرار کنه،نفس عمیقی کشید و اقدام به تغییر شکل کرد.
دردی تو استخوان‌هاش پیچید،لحظه‌ای درکش از زمان و مکان رو از دست داد و وقتی دوباره برگشت قدش بلند شده و روی دو پا ایستاده بود.

زمانی که تو حالت گرگی‌اش بود،نمیتونست ببینه اما بقیه حواسش به شدت قوی بودن به طوری که نیازی به قوه بینایی از دست رفته اش نداشت.

اما وقتی که دوباره انسان میشد بیشتر از نصف درکش مختل میشد.
جسم انسانیش مالامال بود از ضعف و این قضیه تنفر نایل رو به همراه داشت به طوری که تا حد امکان از حالت حیوانیش خارج نمیشد.

تو حالت انسانیش نه تنها هیچ جا رو نمی‌دید بلکه شعاع قدرت بویایی و شنیداریش هم نسبت به زمانی که گرگ بود به شدت افت میکرد.

صدای ناله های مرد رو دنبال کرد،یقه‌اش رو گرفت و روی سینه اش نشست.
صورتش رو سمتش خم کرد و غرید:((منو یادت میاد حرومی؟))

خونی که قبلاً روی پوزه و آرواره حیوانیش بود،حالا اطراف دهان و دماغش رو خیس کرده بود.

گلوی هالین رو بیشتر فشار داد:((من همونیم که مادرش رو کشتی و بعد بهش بی‌حرمتی کردی.من همونیم که کورش کردی.))
از جیبش چاقوی کوچکش رو در آورد:((و بعد زنده به گورش کردی.))

((چی-چی تو...))
حالا تعجب به صدای دردمند هالین اضافه شده بود.

نایل تک خنده سردی زد که بین درخت‌ها پخش شد:((من!نایل هوران.میتونی تلفظش کنی؟))
محکم فک مرد رو فشار داد و با دونستن اینکه حرف زدن الان برایش چقدر سخته گفت:((تکرار کن.نایل،هوران.))

((زود باش.))
سر هالین رو تکون داد.

((نایل...هو-هوران.))
صداش با خر خر همراه بود.

نایل لبخندی از روی رضایت زد:((من مُردم!اما آگونری بزرگ،خدای حقیقی،دستم رو تو تاریکی گرفت و به دنیای زندگان برگردوند.))

چاقو رو سمت شقیقه خودش گرفت:((و بعد گفت چشمهام رو به رنگ دو گوی قرمز می‌کنه و بیناییم رو بر نمی‌گردونه تا هرگز یادم نره یه آدمیزاد باهام چیکار کرده.تا هرگز تنفر از سرم نپره.))

خم شد و روی گونه هالین که زیر وزنش هق‌ هق میکرد خراشی ایجاد کرد:((ده سال دنبال تو و اون دوستای نکبتت گشتم.))
علاوه بر این مدت زیادی رو صرف بازیابی قدرتش بعد از برگشتن از مرگ کرده بود اما هالین نیاز نبود این رو بدونه.

((بیا بفرستیمت پیش دوستات و ببینیم خدایان دروغین تو هم همچین لطفی بهت میکنن یا نه.))

هالین گریه و زاری کرد:((تمنا میکنم.اشتباه...کردم.بخشش...داشته-))

son of the Dawn [Z.M] [L.S]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz