1:جشن ازدواج سلطنتی و عموی پادشاه~

927 155 202
                                    

نوازنده ها مینواختن و خواننده لاغر ترانه ای از عشق یه پسر ماهیگیر به شاهدخت میخوند.

چهار ردیف میز عریض تو تالار اصلی قلعه قرار داشت و پر بود از اشرافی که لیوان هاشون رو به هم میزدن و با سر و صدا میخندیدن.

زین کنار صندلی چرم دوزی شده ملکه جدید ایستاده بود. جام بانوش رو پر کرد و تنگ شراب رو آروم روی میز سلطنتی گذاشت.

رجینا شراب ادویه دار رو چشید و به همسر جدیدش نگاه کرد:((سرورم.ناراحت به نظر میرسین.))

یاقوت روی انگشتر ازدواجش،زیر نور شمع های لوسترمیدرخشید و لباس ابریشم سبزش به نرمی رو دستاش سر میخورد.

پادشاه جوان نگاهش و از دلقک احمقی که ادای یه قاطر رو در میاورد گرفت و به عروسش داد:((ناراحت نیستم فقط...فقط به این فکر میکنم که چقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد.))

چشمها و موهای قهوه ای خاندان پدرش رو به ارث برد بود و حداکثر پونزده سال داشت.تاج طلایی رو سرش سنگین به نظر میرسید.نا آرام تو صندلی بزرگش جابه جا شد:((شاه آدام!بهش عادت ندارم.و حالا دارم ازدواج میکنم. شما لیاقت شخصی رو دارید که بیشتر...امم...مرد باشه.مثل شوهر سابقتون.))

زین به نظرش رسید که گونه های پادشاه سرخ شدن.رجینا جام رو روی میز گذاشت :((اینطور نیست پادشاه من.))

ملکه مادر که کنار پادشاه نشسته بود قهقه بلندی زد و کیسه سکه پری رو سمت دلقک پرت کرد. آدام با خوراک بوقلمونش بازی میکرد،چیزی ازش نخورده بود:((عمو لیام مخالف این ازدواج بودن.میگفتن باید دختر عموم رو نامزد سلطنتی اعلام کنیم و وقتی هر دو به سن مناسب رسیدیم ،ازدواج کنیم.))

((اوه.اینطور فکر میکردن؟))

زین به نیم‌رخ عموی پادشاه نگاه کرد که کنار ملکه مادر نشسته بود.صورتش اصلاح منظمی داشت، پا روی پا انداخته بود و جام نقره ای شراب رو تو دستش میچرخوند.به زین نگاه کرد و باعث شد زین سریع صورتش و برگردونه و به حاشیه دوزی طلایی رو میزی خیره بشه.

((با این حال مادرم علاقه زیادی به شما دارن))

لرد مست و چاقی با کف دست کوبید به باسن خدمتکاری که رد میشد و باعث شد تنگ شراب از دست دختر بیوفته و چندین تیکه بشه.صدای خنده جمعیت نذاشت زین جواب رجینا رو بشنوه.

((هی پسر))

زین سمت کشیش اعظم کشور،پدر رجینا،برگشت.رگه های سفید بین ریش سیاهش خودنمایی میکردن و موهاش هر سال رو پیشونیش عقب تر میرفتن.هنوز هم از این مهمانی خوشش نمیومد،عبوس و بد عنق به نظر میرسید.ادامه داد:((برام پیراشکی بیار.))

((بله.آقا))

ظرف کشیش رو برداشت از سکویی که میز سلطنتی قرار داشت پایین اومد.دیوار پشت میز با فرشینه ای مزین به نشان خاندان پادشاه پوشیده شده بود و بالای فرشینه شمشیر براقی نصب شده بود که میگفتن متعلق به پایه گذار این خاندانه: لارنی شجاع

son of the Dawn [Z.M] [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora