بعد از آب دادن به گلدانهای تو بالکن،سراغ نظافت اتاق رفت.
با مرتب کردن ملحفه و پردههای تخت کارش رو شروع کرد و اطمینان حاصل کرد که اون اطراف چیزی برای آسیب زدن به عموی پادشاه وجود نداشته باشه.
روی دیوار پشت تخت دو پرچم بلند با پس زمینه سبز و تصویر شمشیری افقی روش نصب بود.قبضه شمشیر با جواهرات پوشیده شده بود و اطرافش نواری قرمز کشیده شده بود.
اُکارسی،شمشیری که لارنی شجاع باهاش به جنگ شیاطین رفته بود.
اطراف پرچم ها،چهار تبر تزئینی به چشم میومدن که به دو قلاب توی دیوار تکیه داده شده بودن.
همونطور که گرد نشسته روی میز کوچک کنار تخت رو میگرفت،شروع به زمزمه کردن زیر لب کرد:((این داستان غم انگیز مورد علاقه من است،فراموشم مکن که خود را فراموش خواهم کرد.))
ترانه مورد علاقه مادرش بود که هرموقع کارهای خانه رو انجام میداد با ریتم میخوند.((من چیزهای زیادی دارم که از آنها میترسم.گاهی اوقات نمیتوانم با خودم رو به رو شوم.))
فکرش به شدت مشغول بود.صبح اون روز با بدنی خیس از عرق از خواب پریده بود ک حالا حتی یادش نمیاومد که کابوسش درمورد چی بوده.
کتابخانه چسبیده به عرض راست اتاق قرار داشت و بلندیش تقریبا تا سقف میرسید.قفسهها پر بودن از کتابهای قطور که بر اساس حروف اول اسمشون مرتب شده بودن.جلوش هم پایه کتاب چوبی و با شکوهی قرار داشت.
((هر گل زیبا،هر گل دوس داشتنی،هر گل کشنده؛نور خود را در شرم پنهان میکند.))
هر چقدر به ذهنش فشار میآورد،بیشتر محتوای خوابش رو فراموش میکرد.تابلوی نیمه کارهای جلوی شومینه قرار داشت.قلم مو ها و پارچه ها گوشهای با نظم چیده شده بودن.
شروع کرد به تمیز کردن طاقچه شومینه و وسایل روش.تمام سعیش رو میکرد تا وسایل رو دقیقا سر جای قبلیشون بر گردونه.
بالای شومینه،پرترهای از لیام پین دیده میشد.سینه سپر کرده و لباسی فاخر به تن داشت.
پاش رو روی جسد بزرگ یک خرس گذاشته بود و با چنان غروری به افق زل زده بود انگار که کل دنیا زیر پاشه نه جسد حیوانی بیچاره.زین پشت چشمی برای پرتره نازک کرد.((به دنبال رستگاری برای همان گناهان قدیمی به زانو میافتم.و من دعا میکنم که همه خشخاش ها،همه خشخاش ها فقط محو شوند.))
مادرش همیشه تو این قسمت دستش رو مشت میکرد و نمایشی به هوا میبرد؛انگار که به خشخاش ها لعنت بفرسته.مجسمه سبکی به شکل یک گنجشک رو تمیز کرد.از به یاد آوردن کابوسش ناامید شده بود.
((اما مزارع خشخاش باقی میمانند.اینطور بود که دفعه پیش مرا مرده پیدا کردند.))
BINABASA MO ANG
son of the Dawn [Z.M] [L.S]
Fantasy《تو پسر سپیدهدم هستی.نیمه آدمیزاد و نیمه اژدها.کسی که خدایان کهن و بر حق رو از زندانشون آزاد میکنه و نژاد آدمیزاد رو به خفتی که لایقشه میرسونه.》 زین به عنوان پیشکار ملکه وارد دربار میشه.جایی که لرد لیام پین،عموی پادشاه، از خیره شدن بهش ابایی نداره...