بدن خیس از بارون و بی جونشو جلوی در خونش رسوند. توقع داشت به محض ورودش گرمای خونه ارومش کنه اما اونطور که مشخصه دوباره رادیاتور خراب شده و خونه هم سرد بود.
خودشو به اتاقش رسوند و لباساشو دراورد و توی سبد انداخت. تئو گربه ی مشکی و کوچیکش کنار اتاق خوابش برده بود.
"حتما باید خیلی سردت بوده باشه پسر"
یونگی مثل همیشه با گربش حرف میزد و همزمان لباسای گرم میپوشید تا بتونه تا صبح سرمای اینجارو تحمل کنه.
بعد از پوشیدن پولیورش کنار شومینه ی کوچیک وسط هال رفت و نشست.
دستشو سمت چوب های کنار جعبه برد و با لمسشون لعنتی فرستاد."این چوبای لعنتی کی رطوبت گرفتن؟"
با زحمت تونست یه مقدار کمشون که خشک بودن رو پیدا کنه و شومینه رو راه بندازه. خواست از جاش بلند شه که پاهاش نتونستن وزنشو تحمل کنن و رو زمین افتاد. دوباره سعی کرد و به سختی سمت اتاق رفت.
زانوهاش میلرزیدن و باعث میشدن تلو تلو بخوره.
"تئو؟ بیا بریم پیش شومینه. پاشو پسر من نمیتونم بلندت کنم. میترسم بندازمت"
خوب میدونست که دستاش توان بلند کردن گربه ی تپلشو نداشت. اسیب زدن به تئو اخرین چیزی بود که دلش میخواست اتفاق بیوفته.
گربه ی بیچاره از لمس ها و صدا کردن های یونگی بیدار شده بود و بهش نگاه میکرد. یونگی حس میکرد چیزی تا اینکه از بیحالی بیهوش بشه نمونده. تا قبلش باید پتو بر میداشت و پیش شومینه میرفت.
خوابیدن توی سرما قطعا میتونست دردسر بزرگی باشه.
تئو مثل خود یونگی بود، اروم و بی سر و صدا. اونا بهترین دوستای هم بودن. یا بهتر بگم، تنها دوست های هم. این بار هم بی حرف دنبال صاحبش راه افتاد."خب پسر. همینجا بخواب باشه؟"
خم شد و زیر گردن گربه اشو نوازش کرد. میدونست با لمس اون نقطه گربه سریعا خوابش میبره.
"توهم مثل اونی..همه چی یاداور اونه"دیگه حرف زدناش کم کم مثل هزیون گفتن میشد حالش دست خودش نبود و تو این موقعیت فقط ارزو میکرد همه چی تموم شه. خیلی وقت دنبال رها شدن میگشت. و هرشب ارزو میکرد کاش زودتر بمیره و از همه چی راحت شه.
معدش بهم میپیچید و سرش گیج میرفت. سمت رو شویی رفت تا ببینه میتونه چند تا قرص مسکن تو کمد کنارش پیدا کنه یا نه. بدنش تحلیل رفته بود و فشار عصبی روش باعث میشد حس کنه ممکنه هر لحظه از پا در بیاد.
با معده ی خالی تعداد زیادی از قرص هارو بالا انداخت و از شیر اب کمی اب خورد. کنار شومینه برگشت و روی جایی که انداخته بود درست کنار تئو دراز کشید و تو خودش جمع شد.
BINABASA MO ANG
Indigo Night | SOPE
Fanfictionفیک Indigo Night 🌙 کاپل [ سپ، نامجین، کوکمین] ژانر: جنایی، ملو انگست، اکشن, مافیا خلاصه [ دوست مین یونگی پسر رییس مافیای سئول سال ها قبل تو یک روز ناپدید میشه و هرگز پیداش نمیشه، اما چی میشه اگه اون شخص بعد از چهار سال با نقش متفاوتی به زندگیش برگر...