part 7 (who am i)

531 113 56
                                    

"بپرید بالا"
یوری رسیده بود. بالاخره بعد از نیم ساعت انتظار. انتظاری که توی سکوت گذشته بود.

هوسوک هیچی نمیگفت. حتی از یونگی نمیپرسید چرا بهشون حمله شد. حتی نمیپرسید چرا براش توضیح نمیده. داد نمیزد. عصبی نمیشد.

قلب یونگی هنوز میخواد عصبانیتشو ببینه. میخواد اون اخماشو که هیچ وقت رو صورتش نمیومدن اما وقتی میومدن ترسناکش میکردن و ببینه.

قلبش نمیخواد اینجوری تو خودش فرو بره و یه جا بشینه و همه ی حرفاشو تو خودش بریزه.
پس چرا ازش سوال نمیپرسه؟

یونگی اروم سمتش میره و دستشو دراز میکنه تا بلندش کنه. اما هوسوک دستشو پس میزنه و از جاش بلند میشه. انکار نه انگار چند دقیقه ی قبل داشته میبوسیدتش
عصبانیه...؟ حق داره..

یونگی با فکر کردن به لباش دلتنگش میشه. باز از خودش میپرسه..چجوری همه ی سال ها رو بدون اون زندگی میکرده؟

بیخیال کمک کردنش میشه و سوار ماشین یوری میشه که منتظر به تنش بینشون نگاه میکرده.
یونگی از اینکه یوری پس زده شدنشو دیده خوشش نیومده.

هوسوک صندلی عقب میشینه و چشماشو میبنده. حتی سلامم نمیکنه.

یوری موهای قرمزشو با کش محکم میکنه و نگاهی اجمالی بهشون میندازه.
"چقدر داغون به نظر میاین"

یونگی هیچی نمیگه و اسلحه ی دستشو تو داشبورد میذاره.
باید از هوسوک بخواد براش توضیح بده که این اسلحه تو ماشینش چیکار میکرده.

"برو گلفروشی. به جه بومم پیام بده و بگو جمع شن اونجا"

یوری ادامسشو در میاره و از پنجره به بیرون پرت میکنه. خوب میدونست یونگی خوشش نمیاد جلوی اون ادامسشو اینجوری بجوعه.
"چشم رئیس"

حرکت که کرد یونگی خود به خود برمیگرده به پشت تا مطمعن شه هوسوک خوبه.
هنوزم نگاهش نمیکنه و چشماشو میگیره.
نامرد.

چجوری میخواد زیر این فشار دووم بیاره وقتی دیگه نگاه هوسوک رو هم نداره؟

"وقتی رسیدیم همه چی و برات توضیح میدم"

هوسوک مردمک های تیرش و از پنجره میگیره و به یونگی نگاه میکنه. و یونگی.. برای بار هزارم از خودش میپرسع که توی این نگاه لعنتی چی وجود داره که بی قرارش میکنه؟

هوسوک هنوز هیچی نمیگه. هیچ کلمه ای از دهنش خارج نمیشه.

"بزن کنار"

یوری متعجب به یونگی نگاه میکنه. ماشین و نگه میداره و منتظر میمونه تا ببینه چرا این دستورو داده

یونگی از ماشین پیاده میشه و در عقب و باز میکنه. درست کنار هوسوک میشینه. جایی که بهش نزدیک باشه و بتونه آرومش کنه. اگه هنوزم از یونگی قدیمی چیزی باقی مونده باشه، میتونه پسرشو اروم کنه مگه نه؟

Indigo Night | SOPEWhere stories live. Discover now