part 15 (you shall come with me)

616 80 29
                                    

از بیرون به داخل ماشین نگاه کرد و جه بوم و دید که سرش روی پشتی تکیه داد بود و خوابش برده بود. توقع بیشتری نداشت وقتی یونگی اونو اون وقت صبح بیدار کرده بود و اونم با سر و وضعی اومده بود که انگار تا خود صبح چشم روهم نذاشته.

چند ضربه به شیشه ماشین زد تا بالاخره بیدار شد و قفل در و باز کرد. هوسوک در ماشین و باز کرد و کوله اشو رو صندلی عقب پرت کرد به محض اینکه تو ماشین نشست گفت"تورو فرستاده مراقب من باشی مثلا؟ یکی باید از خودت مراقبت کنه"

جه بوم در جواب چیزی نگفت و با همون اخم و چشنای قرمز شده ماشین و روشن کرد.

"تلفنتو بده" هوسوک اما دست از اذیت کردن این پسر بی حوصله بر نداشت.  البته که قصدش رو هم نداشت ولی در اون لحظه حتی نفس کشیدن هوسوک برای جه بوم اعصاب خورد کن بود.

جه بوم بالاخره به حرف اومد و همونطور که به جاده خیره بود گفت"میخوای چیکار؟"

هوسوک نگاهی به ساعتش انداخت. نمیخواست زمان و از دست بده. "باید تماس بگیرم زود باش"

"وقتی رسیدیم برو پیش یونگی و با هرکی میخوای تماس بگیر."

صدای جه بوم کلافه بود اما هوسوک قصد نداشت بیخیال بشه.

"اتفاقا میخوام با خودش حرف بزنم." بعد هم بی شرم خم شد سمت جه بوم و دستشو روی پاهاش کشید تا گوشی ای که ظاهرا توی جیبشه در بیاره.

داد جه بوم بلند شد "چیکار میکنی دیوونه گمشو عقب تصادف میکنیم"

هوسوک که بالاخره گوشیو پیدا کرده بود عقب کشید و لباسشو مرتب کرد. "عا عا فکر نکنم یونگی خیلی خوشحال بشه از این طرز حرف زدنت با من. پسوورد و بگو"

جه بوم متعجب از پررویی هوسوک نگاه تیزی بهش انداخت و منتظر موند تا هوسوک خودش متوجه قضیه بشه.

هوسوک لبخندی از رضایت زد و با صدایی که محو میشد همزمان با باز کردن گوشی جه بوم زمزمه کرد"پسوورد نداره که"

توی لیست مخاطبینش شماره یونگی و پیدا کرد و تماس گرفت.

بعد از چند تا بوق صداش تو گوشش پیچید.
"بله جی بی؟"

چی توی این صدا بود که تو این موقعیت استرس زا براش مثل مسکن عمل میکرد. همه ی اضطراب و ترسش تو یه لحظه پرکشید و رفت.
"هوسوکم"

صدای یونگی اما برعکس تو یه ثانیه مضطرب و نگران شد"هوبا؟ حالت خوبه؟ چیزی شده؟"

هوسوک چشماشو رو هم فشرد. چقدر نگرانش کرده..چقدر ترسوندتش...
"من خوبم یونگیا...میخواستم بهت بگم...بگم که..."

به خودش یاداوری  کرد برای این زنگ زده تا مطمعن شه یونگی داره یه کار جدید انجام نمیده و تهیونگ وقت داره برگرده ب خونه امن و اونارو از اونجا ببره.

To już koniec opublikowanych części.

⏰ Ostatnio Aktualizowane: Jul 09, 2022 ⏰

Dodaj to dzieło do Biblioteki, aby dostawać powiadomienia o nowych częściach!

Indigo Night | SOPEOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz