part 12 (your body meets mine)

542 85 30
                                    

این پارت اسمات داره اگه راحت نیستید نخونید🔞

هوسوک

در اتاقم و باز کرد و اومد تو. پشت در سر خورد و دستشو روی معدش گذاشت و فشرد.
ثانیه ای طول نکشید که خودمو بهش رسوندم و کنارش زانو زدم. چیشده بود که اینجوری فرو ریخته بود؟

"تو خوبی؟"

چشماشو رو هم فشرد و نا امید سرشو بالا اورد. اخم غلیظی کرد و تو چشام خیره شد. جا خورده چند سانت عقب عقب رفتم.

"چیزی نیست. فقط خستم"

به دیوار تکیه کرد و از جاش بلند شد و خودش و روی تخت پرت کرد.

"وقتی معدت درد میکنه باید یه چیزی بخوری، اینکه خالی بذاریش فقط حالتو بدتر میکنه"

بازم اخمو نگام کرد و گفت"اینارو تو که باید التماست میکردم تا غذا بخوری نگو"

کلافه کنارش رو تخت نشستم و تار موهای سفیدی که بین موهای مشکیش مثل برفی که تو جنگل شروع به باریدن کرده بود و لمس کردم. همین چند تا دونه کلی صورتشو پخته تر میکرد.

"اینجا آشپزخونه هست برات سوپ درست کنم؟"

سوالمو بی جواب گذاشت"مثل قبل شدی"

مصنوعی خندیدم.  بازم یاداوری گذشته؟
"هوم؟چطور شدم؟"

"مثل قدیما، آرومی..سوال پیچ نمیکنی... بحث نمیکنی وقتی بهت میپرم... به جاش میخوای برام سوپ درست کنی."

هنوزم تو ذهنش همه چی و تحلیل و تجزیه میکرد. حتی کوچیک ترین حرفای من.

اخماش باز نمیشد
" اخه از وقتی دوباره دیدمت اینجوری نبودی. هی سوال میکردی هی گیر میدادی، اخر تا اشکمو در نیاوردی بیخیال نشدی همه چیو از زیر زبونم کشیدی" دستشو روی دهنش گذاشت و با لحن دراماتیکی گفت"وای خدای من حالا که فکر میکنم چجوری ورژن جدیدتو تحمل کردم؟"

این دیگه زیادی بود
مشتی به بازوش زدم و اعتراض کردم
"یاا، یعنی چی که تحملم میکردی؟"

یونگی اروم خندید بازوشو اروم مالید"مشتاتم قوی شدن."

اروم کنارش دراز کشیدم. گرمای پوستش حتی از زیر لباسم بهم میرسید. ضربان قلبمو کنترل کردم و گفتم:
"گستاخیتو میبخشم یونگی هیونگ. هنوزم میخوام برات سوپ درست کنم"

یونگی کنارتر رفت تا جای بیشتری داشته باشم. کنار رفتنشو نمی‌خواستم. میخواستم نزدیکم باشه. گرماشو میخواستم.

"اشپزخونه هست اما بعید میدونم وسایل سوپ باشه. یکی و میفرستم خرید کنه"

هول شدم. این بهترین فرصت بود باید یه جوری از اینجا بیرون میزدم:" نه نه نیاز نیست. من خودم میخوام برم خرید کنم"

یونگی اخمی کرد."لازم نیست، اینجوری خیالم راحت تره"

بالاخره چیزی که تو اون اتاق شنیده بودم و به زبون اوردم:"مگه قرارداد نبستی که ازم مراقبت شه؟ پس دیگه کاری باهام ندارن مگه نه؟ تو میخوای ازم مراقبت کنی، همین و که بدونم بسته مگ نه؟" دستمو اروم بالا سمت موهای یونگی بردم و نوازشش کردم. دیگه دستم اومده بود که لمس فیزیکی چقدر همیشه یونگی و اروم میکنه. گربه کوچولوی من.

Indigo Night | SOPEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora