Part 12

1.2K 231 469
                                    


توجهتونو به تریلر فیک جلب میکنم.

امیدوارم دوستش داشته باشین و اگه مایل بودین برای دوستاتون بفرستین تا ببینن :)
و لطفا در نظر داشته باشین که برای ساختنش زحمت زیادی کشیده شده پس ممنون میشم رعایت کنین :)

و اینکه نظرتون درباره تریلر خیلی خیلی مهمه برام
و اگه حوصله داشتین حرف های پایان پارت رو بخونین =)

.
.
.
.
.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

.
.
.
.
.

صدای آواز پرنده ها و حرکت عقربه های ساعت باعث شد پلکاش از هم فاصله بگیره و چشم های آبیشو به سقف بالای سرش بدوزه.

لحاف رو کنار زد و نشست. به هری که غرق در خواب توی خودش جمع شده بود نگاه کرد و توی ذهنش شب قبل رو مرور کرد... زمانی که در آغوشش گرفته بود و عطر موهاشو وارد ریه اش کرده بود و هر دو در آرامش به خواب رفته بودن.

لبخندی زد و بعد از اینکه لحافو روی بدن هری کشید از تخت جدا شد. کمی پرده رو کنار زد تا نور خورشید اتاق رو گرم و روشن کنه. بعد دستی توی موهاش کشید و همون طور که به طرف سرویس توی اتاق قدم برمیداشت، به ساعت روی دیوار که عقربه هاش روی ده و دوازده بودن نگاه کرد.

بعد از اینکه کاراشو انجام داد و در آخر با حوله نرم و سفید رنگی، صورتشو خشک کرد به آشپزخونه رفت تا صبحانه ای آماده کنه. میخواست یک صبحانه خوب برای هری آماده کنه اما... یک مشکل بزرگ وجود داشت.

لویی آشپزی بلد نبود!

اون هیچ وقت چیزی درست نکرده بود و خب دلیل مشخصی هم داشت. اون همیشه خدمتکار و آشپز داشت.

Bus [L.S]Where stories live. Discover now