🔞 smut 🔞
.
.
.
.
." هوا سرده... اگه دوست داشته باشی میتونیم بریم داخل "
" چـی؟ تو اینو برای یک شب کامل گرفتی؟ "
هری با ناباوری گفت و ازش فاصله گرفت تا بتونه صورتشو ببینه. لویی آهی کشید و با سردرگمی دستشو توی موهاش برد و به دنبال جواب گشت.
در حقیقت، خودش هم نمیدونست چرا اینو برای یک شب کامل گرفته بود...؟
" آم... خب من... با خودم گفتم چه اشکالی داره یه شبو اینجا بمونیم... "
صدای جیغ آروم و هیجان زده هری حرفشو قطع کرد و وقتی به خودش اومد، دید که دستاش توی دستای هریه و داره به سمت سالن کشیده میشه... لویی سعی کرد تعادلشو حفظ کنه و قدم های منظم برداره چون نمیخواست چیزی بگه و خوشحالی پسر رو از بین ببره.
" خدای من... اینجا خیلی قشنگه "
لویی با لبخندی به هری خیره شد که وسط سالن در حال چرخیدن بود و بعد لبخندش از بین رفت و با اخم کمرنگی به دستاش نگاه کرد که توی هوا رها شده بودن... خب اون خوشش میومد وقتایی که هری دستاشو میگرفت. این احساس خوبی داشت.
نفسشو بیرون داد و به طرف هری قدم برداشت که دور تا دور اون سالن میچرخید. یک فضای کاملا بزرگ که در هر گوشه اش چیزی قرار داشت و هری میتونست قسم بخوره عاشق دیوارای شیشه ایش شده...
در طرفی، چند تا مبل راحتی قرار داشت و کمی اون طرف تر، یک آشپزخونه زیبا اما کوچک و در انتهای اون سالن، تخت کینگ سایزی قرار داشت و چند متر دور تر از اون، یک وان و یک اتاقک با شیشه های مات برای دوش گرفتن بود.
به روتختی سفید و ساده ای که طرح های ظریف و برجسته به همون رنگ داشت خیره شد و نگاهشو بالاتر برد و به شیشه ها دوخت. تا چشمش کار میکرد، شهر زیر پاهاش بود.
با لبخندی که از روی لباش پاک نمیشد و قلبی پر از خوشحالی، برگشت و به لویی نزدیک شد؛ با قدم هایی هدف دار و پر ناز.
" خب... ما قراره چیکار کنیم؟ "
دستاشو برد پشت گردن لویی و انگشتاشو توی هم قفل کرد همونطور که انتظار شنیدن صدای مرد رو میکشید.
" هرکاری که تو بخوای... ما میتونیم فیلم ببینیم، برقصیم، حرف بزنیم، نمیدونم... هرکاری که تو دوست داشته باشی "
قفل انگشتاشو باز کرد و یکی از دستاشو نوازش وار تا روی سینه لویی کشید، روی یقه کتش.
" هــوم... برقصیم؟ "
هوا میتونست گرم تر از این هم بشه؟ لویی میتونست قسم بخوره که الان قلبش از سینه اش بیرون میزنه... آهی کشید و به چشم های خوشحال و پر از شیطنت پسر خیره شد و تکون خوردن چیزی رو درون دلش احساس کرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Bus [L.S]
Romanceلویی تاملینسون، رئیس یه شرکت بزرگه که توی زمینه مد و پوشاک فعالیت میکنه. اون تا به حال توی زندگیش از وسایل نقلیه عمومی استفاده نکرده! اما... چه اتفاقی میافته که لویی مجبور میشه برای اولین بار از یکی از اونا استفاده کنه؟ اون هم یک اتوبوس!؟