Part 11

1.1K 252 510
                                    


🎶 Close yours eyes - RHODES 🎶

.
.
.
.
.

" پاول چرا ایستادی؟ "

لویی با تعجب پرسید وقتی که بعد از دقایقی ماشین متوقف شد. به اطرافش نگاه کرد و سعی کرد بفهمه که کجا هستن اما به هیچ نتیجه ای نرسید... اونجا کاملا تاریک بود!

" قربان آدرسی که دادن همینجاست "

لویی به طرف هری چرخید و با نگاهی پر از سوال بهش خیره شد. هری با استرس آب دهانشو قورت داد و کلمات رو پشت سر هم گذاشت.

" آره... همینجاست "

" اما من اینجا...خونه ای نمیبینم...؟ مطمئنی درست اومدیم هری؟ "

لویی با شک و تردید گفت و به اطراف نگاه کرد.

" آ‌...آره... یکم دور تره... اما من همینجا پیاده میشم... بقیه اش رو خودم میرم... ممنون "

هری تند تند گفت و بدون اینکه منتظر جوابی از لویی که بهت زده و هاج و واج بهش خیره شده بود، بمونه در ماشین رو باز کرد و بیرون پرید.

لویی به دویدن پسر توی باران نگاه کرد، این چه احساس بدی بود که به دلش چنگ میزد؟ انگار که میخواست مانع رفتن پسر بشه...

گیج و درمانده دوباره به اطرافش نگاه کرد... تا چشمش کار میکرد تاریکی و تاریکی بود. سایه تیره چند تا درخت رو کمی دور تر از خودش میدید و حدس اینکه باید پارک باشه سخت نبود.

در کمتر از یک ثانیه، همه چیز متوقف شد و مغزش بهش هشدار داد... پس قبل از اینکه معطل کنه و پاول ماشین رو به حرکت در بیاره، بدون درنگ درو باز کرد و از ماشین بیرون رفت. برخورد قطرات باران و موجی از سرما بهش، باعث شد لرزی توی تنش بشینه و به پالتوش چنگ بزنه.

" قربان! کجا میرین؟ "

با فریاد پاول، بهش نگاه کرد. اون هم از ماشین پیاده شده بود و در حال دور زدن ماشین برای رسیدن به لویی بود.

" میرم دنبالش پاول... از اول هم نباید میذاشتم که بره "

" اما قربان شما دارین خیس میشین... ممکنه... "

لویی دیگه ادامه صحبتای پاول رو نشنید چون به طرف مسیری که هری رفته بود با بیشترین سرعت دوید. تقریبا چندین متر از ماشین دور شده بود که با صدای قدم هایی متوجه پاول شد که که کمی عقب تر از خودش در حال دویدنه. از حرکت ایستاد.

" پاول؟ تو کجا داری میای؟ "

" قربان من نمیتونم شما رو اینجا تنها بذارم... اینجا مکان خیلی خوبی نیست و پر از آدم های معتاد و خلافکاره... ممکنه مزاحمتون شن و براتون دردسر درست کنن "

" چـــی؟! پاول تو اینو داری الان به من میگی؟ "

لویی با تعجب و عصبانیت فریاد کشید بعد به طرف درخت ها دوید... تو تاریکی که هیچ چیز قابل دیدن نبود، به دنبال اون پسر بود اما تلاشش فایده ای نداشت.

Bus [L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora