part12

1.7K 253 18
                                    

با حس گونه های خیس شدش بلند شد

میتونست صدای بارون و از زیر اون انباری تاریک هم بشنوه

دستاش هنوز بسته بود

یکم توی طناب حرکتشون داد ولی هیچی از سوزشش کم نکرد

یه نگاهی به خودش انداخت تازه فهمید لباساش تنش نیست

نگاهی به اطراف کرد تا پیداشون کنه

کنار انبار کمی دور تر لباساش افتاده بود

در انبار باز شد

نوری که میومد چشماشو میزد

سعی کرد خودشو جمع کنه تا کمتر خجالت بکشه

جکسون__میدونی به خاطر توی بچ چقدر ضرر کردم؟هوم؟

کوک فقط تونست برای چندثانیه بهش خیره شه

نمیدونست بچ چیه ولی نباید کلمه ی خوبی میبود

جکسون__نظرت چیه تنبیهت کنم هوم؟

منظورش از تنبیه چی بود؟!

دستاشو باز کرد و با یه  لگد اونو پایین انداخت

جکسون__چهاردست و پا زود باش

کوک نمیخواست به اون حالت اونم برهنه بشه پس حرکتی نکرد

جکسون اینبار محکم تر توی دلش ضربه زد که باعث شد اشک تو چشماش جمع شه

ترجیح داد به همون استایل دراز بکشه تا بیشتر از این ضربه نخوره

جکسون__اون کون خوشگلتو بده بالاتر

یکم باسنشو بالاتر برد ولی واقعن جونی توی بدنش نبود

جکسون__میشمرده هر ضربه ای که شمرده نشه تنبیهت دوبرابر میشه

اولین اسپنک و زد

کوک__هق...یک

کوک__دو هق درد داره هق سه

کوک__هق 12هق خواهش میکنم بس کن هق

کوک__هق نهههه درد داره هق

جکسون__نشنیدم چند ؟!

کوک__هق19هق

کوک__هق من تروخدا هق 20هق

دیگه به گریه افتاده بود ...کونش میسوخت و مطمئن بود سرخ شده

ولی مگه چیکار کرده بود؟

چرا تهیونگ نمیومد دنبالش؟(بچم هنوز منتظر تهیونگه😢)

با شنیدن شکستن شیشه ها ضربه های جکسون متوقف شد

تهیونگ از در انباری اومد داخل

جکسون سریع موهای کوک و کشید و بلندش کرد

تهیونگ__بزارش زمیت البته اگه هنوز سهامت از کوکائین ها برات مهمه شنیدم تنها سرمایه تو اونه خیلی بد شد که

کوک هنگ کرد .....شاید ناراحت شد ....قلب کوچیکش چنان درد گرفت که احساس کرد دیگه نمیتپه....نفساش حبس شد ....دهنش و برای نفس بیشتر باز کرد ....تهیونگ.....مردی که تمام شب ها با آرزوی اومدنش خوابیده بود ......الان بازم دنبال اون نیومده بود؟

جکسون__اگه زنده بودنش مهمه دستت ب....

حرفش با تیر خوردنش از پشت قطع شد معلومه که تهیونگ برای کشتن جکسون اونجا بود

جکسون با اینکه تیر خورده بود و روی زمین افتاده بود تفنگشو سمت کوک که هیچی نمیفهمید جز تپش های نامنظم تنظیم کرد
1
2
3
و تمام

صدای گلوله توی انباری پیچید

تهیونگ نفهمید چجوری سمت کوک هجوم آورد

فقط میدونست گرگش برای جفتی که غرق در خون بود زوزه میکشید

کاری از دستش بر می اومد

برای پسر بچه ای که عاشقش بود؟!

آره تهیونگ بالاخره تونست با خودش صادق باشه

بالاخره یادگرفت چطور اعتراف کنه

ولی یکم دیر نبود؟!

با وارد شدن نامجون و اعضای تیمش به خودش اومد

چند دقیقه بود بالای سرش فقط داشت اشک میریخت

از خودش متنفر بود

(1ساعت بعد)

بیرون بیمارستان وایستاده بود

نامجین داخل بودن و هردو استرس داشتن

ولی اوضاع تهیونگ از هردوشون بدتر بود

حالا تازه درک کرده بود که عموش چی میگفت

حالا تازه فهمیده بود اون درد توی قلبش موقع شنیدن مرگ معشوقه ی پدرش چی میگفت

حالا تازه فهمیده بود چه غلطی کرده

اون برای تک تک این احساسات از خودش متنفر بود

دلش میخواست اگه پسرکش بهوش بیاد هرکاری کنه تا اون دوباره بخنده

هرکاری کنه تا دوباره اونو سمت خودش بکشه

یعنی موفق میشد؟











های گایز

چطورین خوبین؟

چطور شد؟!احساس میکنم زیادی قابل پیش بینیه نه؟
اصلا دوسش دارید؟اگه نداریدم چون کار اولمه بدارید
😭😭😭😭
ووت و کامنت فراموش نشه بنگولیای من

ننه دوستون داره

His paper worldWhere stories live. Discover now