part24

1.2K 179 8
                                    

به چهره ی خوابالود تهیونگ نگاه کرد امروز قرار بود مرخص شه

بعد از اینکه وسایلاشو برد بود خونه ی تهیونگ و توی اتاقش چیده بود برگشته بود

و وقتی دکتر مین و دیده بود بهش گفته بود چیزی تا مرخص شدنش نمونده

خوشحال بود؟شاید ...اینکه تهیونگ سابق نبود ناراحت کننده بود

شاید این تهیونگ جنتلمن تر باشه ولی خیلی چیزا یادش نمیاد

آه خسته ای کشید و دم پنجره قدم برداشت

یه سری بچه پایین بیمارستان بازی میکردن و یه سری سالمند

روی نیمکت های خاک گرفته نشسته بودن

حس عجیبی بود .....شاید کارما اونقدر هاهم بدجنس نبود

نفس عمیق کشید نمیدونست چی بگه

جیمین کنار راهرو ها ایستاده بود و برای رفتن توی اتاق همسرش دودل بود

بالاخره توانشو جمع کرد و در زد

یونگی__بفرمایید

درو باز کرد و داخل رفت

یونگی سرشو از برگه ها بالا آورد و با دیدن جیمین خشکش زد

ولی بعد با یه لبخند سوالی نگاش کرد

جیمین__خب....خب....من...چیزه....من....حاملم

خیلی بی مقدمه و یهویی گفت

یونگی اول یکم پلک زد بعد هنزفری هاشو درآورد😂😂

یونگی__چی؟ببخشید اینا تو گوشم بود

و ما اینجا جیمین را داریم که پتانسیل دفن کردن یونگی رو داره

جیمین__میگم...من...حاملمممممم

بعد نفسی وکه حبس کرده بود بیرون داد

یونگی__واد فاک باز با کی میخوای منو اسکول کنی؟

جیمین برگه ی آزمایشاشو رو میز یونگی گذاشت و چشای یونگی درشت تر از این نمیشد

یونگی__ولی...بعد سقط اون...یعنی...بعدش...دکتر گفت تو...

وقتی دید جیمینم مثل خودش گیج شده فهمید امگاش الان دلداری میخواد

از پشت میز بلند شد و جیمین و تو بغلش کشید

شما که از این  زوج تو سنین بالا توقع چیزی نداشتید داشتید؟¿

نامجون توی حیاط داشت سفارش های پدرش و گوش میکرد

و جین داشت دستور پخت کوکی هارو میگرفت

نامجون نگاهشو به جفتش داد

شاید جین یکم اداعای قوی بودن کنه ولی هیچی از یه امگا کم نداره

به خصوص وقتی با ذوق و چشمای گرد دستور پخت و توی اون دفترچه ی اکلیلیش مینویسه

و نامجون با این فکر احساس کرد یه پیرمرد چهل ساله است که داره به خاطر جفتش الهه ی ماه و شکر میکنه

و خب فاک بهش حس پیری بهش دست داد(😐😂خیلی حس بدیه نخندین بهش😣)

بعد از تموم شدن مصیحت های پدرش اونارو تا بیرون خونه همراهی کردن

نامجون کلی نقشه برای خودش توی تنهاییاش کشیده بود

ولی با دیدن جین اونم عصبی با قابلمه فقط فکر فرار به سرش زد

جین__وایسا دوتا بزنم راحت شم وایستا نامجوننننن

نامجون__اونو بزار زمین میتونیم حرف بزنیم سوییتی

جین__خفه شو

همون لحظه گوشیه نامجون زنگ خورد

و ما اینجا یه روی جدید از جین داریم که خود الهه ی ماه هم ندیده

جین بغض کرده بود آره جین (😐داشتم مینوشتمش خودم سه بار نوشتم نامجون باور جین سخت تر بوده)

نامجون چشاش تا آخرین حد گرد شد

دستو پاشو گم کرده بود نمدونست گوشیو جواب بده یا جین و بگیره

رفت و جینو به یه قابلمه توی بغلش کشید

جین بغضش شکست

جین__...جواب...هق.....بده...هق....شاید....هق...دختره.....هق....کار.....هق....مهمی....هق ....داشته باشه

نامجون فقط سکوت کرد و دستشو نوازش وار پشت جین کشید تا آرومش کنه فرموناشم آزاد کرد تا تاثیر گذاری بیشتری داشته باشه

گوشیشو از جیبش درآورد و با دیدن اسم کوک هنگ کرد

نامجون__جونگکوکه

جین__چرا به تو زنگ زده

با همون لحن کیوت گفت که نامجون بکر کرد اگه الان اون موجود کیوت با صدای اشکی و  دماغ قرنز و نخوره

ده هیچ باخته

تماس و وصل کرد

نامجون__الو چیزی شده کوک؟

صدای روی پخشه)

کوک__آره ببخشید زنگ زدم جین خاموش بود ...ام تهیونگ داره مرخص میشه

نامجون__خیل خب ما چند دقیقه دیگه بیمارستانیم

کوک__ممنون

گوشی و قطع کرد و خوردن جین و به روز دیگه ای موکول کرد



های گایز
یه خبر خوب پارت بعد اسمات نامجین و ویکوک داریممممم😉😈
میخواستم تشکر کنم بابت رتبه ای که بوک آورده همش به لطف شماس

ولی دوستان توجه داشته باشید من هنوز کامنتی دریافت نکردم و ممنون میشم منو از نظراتتون آگاه کنید

ووت و کامنت و فالو😍فراموش نشه
دوستون دارمممم

His paper worldWhere stories live. Discover now