part21

1.4K 187 0
                                    

منتظر یونگی بیرون توی سالن بیمارستان مونده بود

تهیونگ هنوز مشکلاتی به جز تیر کشیدن جای تیر داشت

مثل خشک شدن بدنش.....آره آره طبیعیه ولی نه وقتی به 5دقیقه نکشه(منظورم اینه که بدنش تو حالت طبیعی اصولا یه ربعی باید بمونه ولی این کمتره)

یا سردرد های عجیبی که خیلی کوتاه میاد و میره

و یونگی تقریبا برای هرکدوم از این مشکلات تقریبا یک شبانه روز واسه همه سخنرانی کرد

و خب کی میگه همین بلارو سر تهیونگ نیاورده؟

داخل اتاق بیمارستان ته)

تهیونگ توی ذهنش*

نه نه...من امکان نداره همچین عموی وراجی داشته باشم هوف خوبه بابام مرده ها(😂)

بیرون از ذهنش*

یونگی__هعی حیف اون داستان عاشقانه(😂😂😂خودشونو میگه)

تهیونگ__کدوم؟

یونگی__اونی که برات تعریف کردم برای توعه از دست رفته

تهیونگ کم و بیش گرفت ولی دیگه سوالی نپرسید میخواست هنوز زنده بمونه(😂)

یونگی بیرون رفت و تهیونگ دوباره موند و اتاق

داشت فکر میکرد حالا که عموش تو بیمارستانه میتونه غیر ساعت ملاقات کسیو ببینه یا خیر

و خب ما تهیونگی و تو اتاق داریم که از فکر شب خوابیدن پیش جفتش داره ذوق میکنه(#منحرف_نباشیم_  بچه صالح فک کرده بغل و اینا)

(بیرون اتاق)

کوک__میگم میشه من اینجا بمونم؟

یونگی__نیازی نیس میدونم که خسته ای ولی اگه خودت نگرانشی عیبی نداره میزارم بری تو(عموی مهربان😊)

جین__کوک مطمئنی که میخوای...

کوک__آره هیونگ من میمونم باشه باشه؟

به حالت خواهش و کیوت گفت و با ندیدن اعتراضی از جین خوشحالی و به تمام بدنش تزریغ کرد

گوشی نامجون زنگ خورد

با دیدن کلمه ی پدر اخمی کرد

تا خواست قطع کنه و  گوشی و روی سایلنت بزاره با خشم جین مواجه شد

جین__بهتر نیس جواب بدی؟

سوالی بود ولی کاملا دستوری

و نامجون اصلا نمیفهمید مگه اون آلفا نبود؟چرا از خشم اون جوجه ترسیده آخه...

رفت دورتر و جواب داد و بله که جین داشت از فضولی و حسادت میمرد بدونه کیه

نامجون__چیکار داری

پدر__فک کنم سلام دادن و سه سالگی یادگرفتی

نامجون__آره دیگه شروع کن ..اینو یاد ندادم اینجوری کنی..اینو فلان کن من وقت ندارم پای تو بزارم پس بگو چیشده

His paper worldHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin