part17

1.4K 195 10
                                    

بهوش اومده بود چندثانیه طول کشید تا مغزش لود شه

کوک___نههههه تهیونگم تهیونگ تهیونگ اون....اون.....اون......اون ...

جین با دیدن حالت برادرش اونو تو بغلش کشید

خودش تو جایگاهی نبود که بتونه دلداری بده

خب راست بود کی وقتی جفت خودش توی بیمارستان کپیده به یکی دیگه دلداری میده؟

کوک__هق...هیونگ...هق...تقصیر..من..هق..بود...من...هق...گفتم.....هق....بره....من...هق..

کوک از خودش متنفر بود

از گرگش متنفر بود

از هرچیزی که باعث شده بود تهیونگشو دور کنه متنفر بود

پلیس وارد اتاق شد

افسر__آقای جئون

جین__ببخشید افسر نمیبینید حالشو

کوک سعی کرد نفس بکشه

کوک__کجاس...هق...جین...کجاس

جین__آروم باش هنوز اتاق عمله

کوک__نامجو...ن...هیونگ...چی....اون...هق...اون...بهوش نمیومده...هق

جین__دکترش گفت گلوله بدجایی خورده معلوم نیست کی بهوش میاد

یکم بغض کرد

کوک احساس کرد دلشو روده هاش داره میاد تو دهنش پس به جین اشاره کرد

جینم کاسه رو سمتش گرفت و کوک بالا آورد و زد زیر گریه(ناموصا مدیونید فک کنید داداشم رو دلم نشسته بود و به شدت صگی همچین حسی داشتم)
جین__آروم باش خوب میشن قول میدم باشه

کوک__هق هیونگ

و دوباره بیهوش شد

جین اعصابش خورد بود

کای بازداشگاه بود و داشت توضیح میداد و از اونجایی که یه وکیل بود داشت تهیونگ و بیگناه جلوه میداد(یه عشق عمیقی به کای پیدا کردم)ولی چی بدتر از این میتونست باشه که افسری که بازجوییش میکرد یه امگا به نام گیونگسو بود و اون امگا هر امگایی نبود و بعله جفت تقدیری کای بود و بشدت باهوش و کیوت(نویسنده نمیخواست کای ناکام باشه😂)

کوک که بیهوش بود

وضعیت نامجون روهوا بود

و تهیونگ هیچی و هیچی.......

بعد از یه ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون

جین__آقای دکتر ....چیشد؟

یکم نفس نفس میزد

یونگی(بعله عموش دکتره بودههه)

یونگی__شما باید جین باشی درسته؟

جین سری تکون داد که یه امگای دیگه از اتاق عمل خارج شد و برای پشتیبانی از دکتر کنارش وایستاد

یونگی__چطور بگم....آهه...گور باباش ...تهیونگ اصلا اوضاع خوبی نداره......من...همه ی سعیمو کردم ولی ...اینکه بهوش بیاد....آهه اون ......ضربه بدجایی خورده و

مرد دیگه که دید دکتر نمیتونه ادامه بده شروع کرد

جیمین__و معلوم نیست که اصلا بهوش بیاد...

جین__شما...دارین میگین اهه کارما

یونگی__مطمئن باش من هرکاری از دستم بربیاد ازش دریغ نمیکنم

جین سریع به علامت تایید تکون داد

حالا باید به کوک چی میگفت؟

شاید دروغ؟

ولی این بدترین ایده بود نه؟

جین__کوک بیداری

کوک__دکتر باهام صحبت کرد

جین__هی اون خوب میشه پسر

ولی این فقط قطره قطره اشک هایی بود که از چشمای کوک میچکید

کوک__هنوزم جواب اینهمه بدبختی و نگرفتم......تو زندگی قبلیم مگه چی بودم که باید اینجوری عذاب بکشم؟

جین__این تقصیر تو نیست

کوک__چرا هست....اگه هرکس دیگه ای جفت تهیونگ بود الان اون

جین__هیچوقت اینو نگو

کوک__جین هیونگ میشه یه کاری برام کنی؟

جین__هرچی که باشه

کوک__میشه کادوهایی که برام خریده بود و بیاری

جین__میارمشون

کوک__ممنون

ولی این فقط بهونه بود کوک فقط میخواست هیونگش بره

تا بتونه گریه کنه

میخواست انقدر اشک بریزه که تهیونگ بهش بگه بس کنه

دلش برای وقتایی که تهیونگ دستاشو روی چشماش میکشید تنگ شده

دلش برای خیلی چیزا تنگ شده

مثل لبخند هایی که تهیونگ فقط به اون میزد

چجوری میتونست تحمل کنه؟دوری تهیونگ

قلبش شکسته تر از قبول کردن نبود اون بود





های گایز
چطورین خوبین؟
چطور پیش میره
خیلی گریه آور نه؟
و اینکه فکر نکنید این آخرای داستانه ها نه نه
ادامه داره
الان گفتم فک میکنید تو دوپارت تهیونگ بهوش میاد و ...
نع نع شرمنده
ووت و کامنت فراموش نشه
دوستون دارمممم

His paper worldDonde viven las historias. Descúbrelo ahora