part22

1.3K 174 7
                                    

باصدای باز شدن در چشماشو باز کرد کمی تار میدید ولی خب کی میتونست جز پرستار باشه؟

با ندیدن پسرش کنارش سریع بلند شد و به اطراف نگاه کرد

ولی خبری از کوکیش نبود

لباشو آویزون کرد

پرستار__بیرون داره با دکتر مین صحبت میکنه

تهیونگ سریع تکون داد و گذاشت پرستار سوزن و توی پوست دستش فرو کنه(من فوبیای سوزن و آمپول دارم و این صحنه زیادی وحشتناکه^^)

تهیونگ صورتشو کمی جمع کرد ولی بعد چند دقیقه عادی شد

روی تخت دوباره دراز کشید

اینجا حوصلش زیادی سر میرفت اصلا ته گرفته بود😂😂

کوک__با من کاری داشتید؟

یونگی__عاره بشین کوک

کوک__اتفاقی افتاده؟درمورد تهیونگه؟چیزیش شده؟

بدون مکث و با یه نفس پرسید

یونگی__نه اتفاقی نیافتاده پسر آروم باش....فقط اینکه تهیونگ باید خاطراتشو یادش بیاد ...برای همین تو باید کنکش کنی جاهایی که رفته یا باهم رفتید و میتونی نشونش بدی و خاطراتو تعریف کنی و آروم آروم.....از چیزای مهم شروع کن.....و خب چیزای خوب گنداشو یادش نیار اول بهتره چون خب خجالت شاید بکشه

کوک__هرکاری از دستم بربیاد انجام میدم

یونگی__و ببین تهیونگ احتمالا اخلاقاش کمی متفاوته سعی نکنکناراحتش کنی یا عصبی مغزش هنوز اون اتفاقارو رد نکرده و احتمال اینکه بره توی کما زیاده

کوک سری تکون داد و بعد از مکالمه ی کوتاه دیگه ای سمت اتاق تهیونگ قدم برداشت

با حس کمردرد شدیدی و زنگ مبایلش پاشد و به هر جد و آبادخانوادش و جفتش فوحش داد

نامجون__جیننننننننننن

با جیغ نامجون پتوی گرمی که رایحه ی جفتشو داشت ول کرد از تخت پایین اومد

نامجون خواست به فوحش بکشتش که با جین با لباس خواب صورتی در حالی که چشماشو میمالید

و لای چهارچوب در بود حرف تو دهنش ماسید

جین__چته چرا داد میزنی

با نگاه کردن به ساعت چشاش گرد شد

جین__وات دفاک نام مگه ساعت 8نباید میرفتیم

نامجون به سختی نگاهشو از جین گرفت و به ساعت که یه ربع به 8 و نشون میداد داد

و هردو با سرعت میگ میگ به سمت کمد لباسا رفتن

نامجون که میدونست چیزی جز کت و شلوار بپوشه باباش اعدامش میکنه

جین__واوووو نگفته بودی جلتلمنم میشی

His paper worldWo Geschichten leben. Entdecke jetzt