هوسوک : اوکی دارلینگ!
و دیکش رو صدا دار بوسید که باعث شد تهیونگ و جیمین صورتشون رو جمع کنن!
تهیونگ : بیخیال!
جیمین : گاد!و همه منتظر به یونگی نگاه کردن.
یونگی : اوکی ولی یه شرطی داره.
جونگ کوک نالید : هر چی باشه قبوله فقط لطفا سریع تر!
یونگی دست جونگ کوک رو کشید و بردش توی اتاق همدلی.
جیمین : شما هم فکرتون مثبت نیست؟
هوسوک زیر لب با خودش گفت : اون عوضی...معلوم نیست چی تو فکرشه.
تهیونگ اما عصبانی بود که چرا جونگ کوک راضی شده بود باهاش بره. پوفی کرد و ابنبات دسته دار جدیدی از جیبش در آورد و توی دهنش برد.یونگی : بزار بکنمت!
جونگ کوک :... ها؟
یونگی : کاندوم دارم!
جونگ کوک ناباورانه گفت : داری شوخی میکنی؟ عمرا نمیزارم بهم دست بزنی!
یونگی : شبیه دختر بچه های دبستانی شدی! این تنگ بازی ها چیه؟
و یکم دیگه جلو اومد که باعث شد جونگ کوک بره عقب تر : نه نه نه! این اتفاق به هیچ عنوان... اصلا مگه تو استریت نبودی؟
یونگی صداش رو پایین آورد : کی گفته استریت ام؟
جونگ کوک : اما... اما اون طوری که با هوسوک حرف میزدی یا با جیمین... هی هی برو عقب تر!
یونگی دستش رو دور دیک جونگ کوک حلقه کرد و شروع کرد به هندجاب دادن : آخخخ... نکن احمق درد میکنه... عاح دست نزن.
یونگی : پس یه کار دیگه. تو دیک من رو ساک میزنی. منم دیکت رو میبوسم تا خلاص بشی.
جونگ کوک : نه... من... من بلد نیستم! تا حالا رابطه نداشتم!
یونگی : فقط همون کاری رو بکن که توی فیلما میکنن. و البته از زبونت هم استفاده کن!
جونگ کوک : چرا اصن باید این کارو بکنم؟
یونگی دستش رو روی شونش گذاشت و اون رو فشار داد تا جونگ کوک زانو بزنه و خب قوی تر از اون چیزی بود که به نظر میومد، و در آخر موفق شد.
یونگی : این یه معامله ی دو سر برد عه! تو منو ارضا میکنی و منم از این وضعیت خلاصت میکنم!
جونگ کوک از یونگی بدش میومد! از اخلاق و رفتارش بدش میومد! واز دیک یونگی هم بدش میومد!
اما چاره ای نداشت. پس دقیقا مثل حرف یونگی، همون کاری رو کرد که تو فیلم ها دیده بود.یونگی : آخخخخ... تو افتضاح ای!
جونگ کوک دیک رو از دهنش بیرون آورد : فقط... لطفا خفه شو! و حق نداری توی دهنم ارضا بشی!
یونگی به در نگاه کرد و صداش رو پایین آورد تا کسی صدای ناله های بمش رو نشنوه : و تو حق نداری به کسی این... عاحححح... موضوع رو بگی فهمیدی؟
جونگ کوک صدایی نامفهوم در آورد و اخم کرد. زبونش رو تا جایی که میتونست میچرخوند و با حس رگ هاش به خودش میلرزید.
محض رضای فاک، جونگ کوک باکره بود!وقتی یونگی نبض زد و حس کرد حفره ی دهنش داره تنگ تر میشه، دیکش رو از دهنش در آورد و کامش رو توی دستمال کاغذی ریخت.
یونگی : برای بار اول بد نبود.
جونگ کوک : کسی تا حالا بهت گفته یه زورگوی متجاوز عوضی هستی؟
یونگی : آره زیاد بهم میگن ممنون!
و خم شد و طول دیکش رو بوسید که جونگ کوک ناخودآگاه آه بلندی کشید و کلی کام نسبتا بی رنگ روی صورت یونگی ریخت!!
یونگی تقریبا جیغ کشید : وات دا فااااااااااک!! تو از قصد این کارو کردی!
جونگ کوک : نه از قصد نبود ب... ببخشی...
و بعد یهو منفجر شد و با خنده روی زمین افتاد!
بقیه با سر و صداهایی که شنیده بودن اومدن توی اتاق و با دیدن صورت یونگی و چشم نیمه بستش، اونا هم از خنده منفجر شدن!
جیمین سریع از زاویه های مختلف عکس گرفت : وای جرررر این عالی بودددد! مرسی جونگ کوکا!
هوسوک : ها ها دلم خنک شد!
تهیونگ : عکسشو واسم بفرست!
جیمین : شک نکن میفرستم!
هوسوک : منم عکسشو میخوام!
یونگی با صورت کبود شده از عصبانیت، همونطور که سمت سرویس سالن میرفت گفت : فاک یو! کیرمم نمیتونین بخورین! کونی های کیر فیس!
...
نامجون به یونگی که داشت رد میشد گفت : یونگیا! این عکسو...
یونگی : گمشو اونور کونی!
نامجون خندید و رفت پیش بقیه توی نشیمن نشست. جیمین شماره ی همه رو گرفته بود و یه گروه زده بود و عکس رو اونجا آپلود کرده بود!
همه به جز یونگی.جین خندش رو خورده، و لبخند خیلی محوی زده بود و صاف نشسته بود. حتی شکلی که دو تا دست هاش رو کنار هم گذاشته بود ذره ای تفاوت نداشت.
جونگ کوک : نمیدونستم یهو اینطوری میشه! ولی قسم میخورم صحنه ی خیلی خوبی بود! اون اولش که هیچ کدومتون نبودین و قیافه ی شوکه شدش رو دیدم اصن خدا بود!
و همه دوباره خندیدن. انگار قرار نبود تعریف کردنش هیچ وقت تکراری بشه.
نامجون : کاش اونجا بودیم!
تهیونگ گل های توی گلدون کنار مبل رو توی دستش گرفت :جونگ کوک. شرطی که یونگی راجبش حرف زد چی بود؟
جونگ کوک : امممم...
ولی تهیونگ همون لحظه دماغش رو بین گلبرگ های گل فرو برد و یهو عطسه کرد.
جونگ کوک : امممم...
و تهیونگ دوباره عطسه کرد!
جیمین : داشتی میگف...
و تهیونگ باز هم یه عطسه ی طوفانی دیگه کرد!
هوسوک اعصابش خورد شد : سرما خوردی؟
تهیونگ همینطور عطسه میکرد که کم کم همه نگرانش شدن. جیمین : هی! چت شده یهو!
جین به نامجون نگاه کرد و نامجون متوجه منظورش شد و دفترچه رو از جیبش در آورد....
YOU ARE READING
📜 rumor / شایعه 📜
Fanfictionشایعه شماره 0 : خود ارضایی ممنوع! 🚫 اینجا یه زندان خیلی خوشگل و گرم و نرم با کلی طلسم های منحرفانه و شق کنندس که ما باید تحملش کنیم تا وقتی که اون تیکه کاغذ فاکی رو پیدا کنیم... مطمئنم قرار نیست خوش بگذره! _ کامل شده ✅