پارت 34 📜

6.3K 980 196
                                    


سیلاااام
یه پارت آوردم خون گریه کنین خیخیخی :)

🕸️🕸️🕸️🕸️🕸️🕸️🕸️🕸️🕸️🕸️🕸️

کوک : من... منظورت چیه که در نمیاد!

تهیونگ سرگیجه داشت و هنوز مست بود با این حال سعی کرد کلمات رو درست پیش هم بچینه :در نمیاد دیگه! در نمیاد

کوک : مسخره بازی در نیار. خیلی درد داره درش بیار...

تهیونگ : قسم میخورم مسخره بازی نیست.

کوک : اولین راه حلی که به ذهنش رسید رو امتحان کرد و داد زد: جیمیننننننن!

جیمین در واقع توی همون سالن روی یکی دیگه از تخت ها خوابیده بود وخب ...
اونا شانس آوردن که خوابش سبک بود.

سردردش شدید نبود و به خاطر مستی هم نبود . بیشتر به خاطر این بود که نصفه شب با صدای جیغ جونگ کوک بیدار شده بود!

تلو تلو خوران وارد اتاق اونا شد و با دیدن تهیونگ و جونگ کوک توی اون وضعیت چشماش گرد شد : امیدوارم دلیل خوبی برای صدا کردنم توی این موقعیت داشته باشین!

تهیونگ : در... نمیاد... دیکم در نمیاد!

جونگ کوک : جیمینی یه کاری کن!

جیمین زیر لب گفت : فاک.. شایعه ی جدیده؟

و از اتاق بیرون رفت و دروغ بود اگه میگفت عضوش توی اون باکسر ، بعد از دیدن اون صحنه باد نکرده بود!

و قلبش البته...
همه چی تموم بود نه؟ کوک و ته الان با هم بودن...
از اولش هم معلوم بود قراره چطوری پیش بره. خب. خوشبحال تهیونگ! مهم نیست.. اون حسودی نمی‌کرد ... اتفاقا خیلی به هم میومدن.

وارد اتاق نامجین شد و با ندیدن نامجون، حدس میزد از دفترچه هم خبری نیست چون همیشه همراه‌ش بود.

ولی لحظه ی آخر چشمش به دفترچه ی روی میز افتاد و سریع خودش رو به اون رسوند و اون رو ورق زد و روی شایعه ی 14 صبر کرد : فاک اسم اتاقش قفل بود؟... چرا من هیچ اسمی روی در اتاق ندیدم ... شایدم فقط دقت نکردم. وایسا... ضد طلسمش...
فاک!

و با صدای پایی که تو راهرو شنید سریع دفترچه رو سر جاش برگردوند و از اتاق بیرون رفت و پشت ستون قایم شد تا نامجون به اتاقش برگرده.

حقیقتش نمیخواست نامجون بفهمه که توی چ وضعیتی گیر کردن و البته این که چجوری قراره از اون وضعیت در بیان! حداقل ن اون موقع...

سریع به اتاقشون برگشت و شروع کرد به باز کرد کمربندش : کوک. ازت میخوام بهم بلوجاب بدی!

تهیونگ مست با خنده گفت : منم میتونم انجامش بدم بیبی!

جیمین به پوزیشن اونا نگاه کرد. تهیونگ روی زانو هاش ایستاده بود و کوک خوابیده بود و پاهاش روی شونه ی ته بود.
چاره ی دیگه ای نداشت. اشکش داشت در میومد.
نمیخواست بقیه بفهمن امشبشون چجوری گذشته و نمیتونست اونا رو توی اون وضعیت ول کنه.
ولی بازم...
اینطوری دیدنشون سخت بود..

📜 rumor / شایعه 📜Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon