( قسمت هایی که داخل "" قرار دارن، حرف ها و فکر های داخل ذهن شخصیت هاست )
"همون طور که یهو خوابت میبره...منم به همون سادگی عاشقش شدم...اولش آروم آروم و بعدش ناگهانی"پارت هفتم فصل دوم:
روز بارونی جدید شروع شده بود و مردم درست مثل هر روز، بارون رو مانع کارشون نمیدیدن به انجام وظایفشون ادامه میدادن.ماگ قهوه اش رو بالا آورد و کمی ازش نوشید...با پخش شدن مزه تلخ امریکانو توی دهنش، صورتش رو جمع کرد و بعد از کش و قوسی که به بدنش داد، لبخندی زد.
عاشق طعم تلخ امریکانو بود تا بعدش صورتش رو جمع کنه...نمیدونست چرا اما از این لذت میبرد...اینطور که مودش نشون میداد، با انتخاب قهوه به نظر میرسید روز جالبی رو در پیش نداره.
سرش رو به تاج تخت تکیه داد و نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت...ساعت 9 صبح بود و اون نمیدونست روز تعطیلش رو میخواد چطور پیش ببره.
هوفی کشید و برگه های توی دستش رو روی میز کنار تخت گذاشت...بلند شد و مستقیم به سمت حموم رفت.
انتظار داشت که امروز سرگرم بشه، یه حس هایی بهش میگفت که روز نه چندان جالب و پر دردسری داره.
بعد از دوش 10 دقیقه ای که گرفت، با حوله ای که به تنش پیچیده بود، از حموم بیرون اومد و بدش رو خشک کرد...لباس های راحتیش رو به تن کرد و با حوله ای که روی سرش انداخت، به آشپزخونه رفت.
قهوه سازش روشن بود...ماگی که به همراه خودش آورده بود رو دوباره از امریکانو پر کرد و با نگاهش به دنبال موبایلش گشت.
دیشب بعد از اینکه خونه اومده بود، موبایل و وسایلش رو توی راه به اتاقش روی زمین ول کرده بود...با دیدن موبایلش روی زمین، به سمتش رفت و کتش رو هم در کنارش برداشت.
-اگه مامان این وضعم رو ببینه میکشتم
به سمت اتاقش رفت و کتش رو روی صندلی گذاشت...نگاهی به اتاق تقریبا تمیزش انداخت و دست به کمر شد...باید خیلی زود اتاقش رو تمیز میکرد.
با صدای موبایلش، توجهش بهش داده شد..."ناشناسه...جواب بدم؟"...معمولا جواب ناشناس ها رو نمیداد ولی دستش رو روی دکمه سبز گذاشت و تماس رو وصل کرد:
-بله؟
-اوه بیبی، صبحت بخیر
با پخش شدن صدای جونگ کوک توی گوشش، پوکر لب باز کرد:
-چی میخوای؟
-عزیزم؟ چرا انقدر خشن اخه؟
-خفه شو بگو برای چی زنگ زدی
-بیب
-سه
-واستا
-دو
YOU ARE READING
Fuck You Cucumber
Fanfiction(Season 1) ⌲ Aυтнor ┋⌜ Elmirabv ⌟ ⌲ Geɴre ┋⌜ Drama ≣ Fluff ≣ Smut ⌟ ⌲ Coυple ┋⌜ KookV ≣Yoonmin ⌟ ⌲ Coɴdιтιoɴ ┋⌜ ONGOING ⌟ ⌲ тco ┋ ⌜ +18 ⌟ بعضیا میگن"تنفر" بعدا تبدیل به "عشق" میشه. این حرف، از نظر تهیونگ هیچ معنی ای نداشت ! کیم تهیونگ، پسری بود که ت...