Part 15

1.6K 266 70
                                    

( قسمت هایی که داخل "" قرار دارن، حرف های داخل ذهن شخصیت هاست )

" بعضی وقتا یه نگاه آشنا از بین هزارتا نگاه میتونه تک تک سلول‌های بدنت رو بلرزونه"


-مامان، زود باش!

تهیونگ، از داخل راه پله داد زد و بی قرار از پله ها بالا و پایین رفت.

سوهی، سراسیمه از اتاقش بیرون اومد و قبل از اینکه از خونه خارج بشه رو به دخترش که درحال تماشای تلویزیون بود، لب زد:

-سولی، یادت نره ترسیدی بری پیش مامان بزرگا، باشه؟

دختر، اخم شیرینی کرد و دست به سینه شد:

-اما مامان، من دیگه بزرگ شدم

-هر جور مایلی

-مامانننن

سوهی، با داد پسر در خونه رو بست به پسر که از پایین راه پله نگاهش میکرد، گفت:

-انقدر هول نباش، تهیونگ...هنوز نیم ساعت مونده

بعد پوشیدن کفش هاش، از پله ها پایین اومد و با ریموت ماشین، قفلش رو باز کرد...بعد از پسر که هول هولکی سوار ماشین میشد، سوار شد و پشت فرمون نشست.

با ریموت پارکینگ، درها رو باز کرد و دنده عقب از پارکینگ بیرون اومد.

بعد بسته شدن کامل در های پارکنیگ، چشم غره ای به تهیونگ که هی زیر لب غر غر میکرد، رفت و شروع کرد به روندن...متعجب از رفتار های این چند روز تهیونگ، به حرف اومد:

-ته، چطور رابطه ات با کوک بهتره شده؟

با حرفی که مادرش زد، خنده تصنعی کرد و مختصر جواب داد:

-اوه، اون، خوب شد...کم کم

زن، نگاه مشکوکی به پسر انداخت و به رانندگی کردن ادامه داد...از نظرش یه چیزی درست نبود...ولی میگذاشت پسرا هرکاری میخوان بکنن، اینطوری بهتر بود.

تهیونگ، سرش رو به سمت پنجره کناری چرخوند و همونطور که به خیابون و خونه های مختلف نگاه میکرد، توی فکر فرو رفت...مادرش حق داشت که مشکوک بشه...الان یک هفته بود که با جونگ کوک وارد رابطه شده بود و کسی جزء دوستای کوک ازش خبر نداشتن...اینکه یه دفعه ای پسر رو قبول کرده بود برای خودش هم ناباور بود، اما خیلی سریع بهش عادت کرده بود و میتونست بگه که ازش پشیمون نیست...تقریبا هر شب با جونگ کوک چت میکرد و با جک ها و خاطره های خنده داری که براش تعریف میکرد، به خواب میرفت...باورش نمیشد انقدر زود و عالی این یه هفته براش گذشته باشه...احساس شادی زیادی میکرد...دوستای زیادی داشت، اما از نظرش جونگ کوک جادو میکرد که انقدر خوشحال بود...حتی وقتی توی مدرسه حرصش میداد هم براش خنده دار بود...این یه هفته جونگ کوک خیلی سعی کرده بود که به پشمکا درباره رابطشون بگه، اما این کیم تهیونگ بزرگ بود که مانع این کار میشد.

Fuck You CucumberWhere stories live. Discover now