" -از امروز تنفرم بهت شروع شد...+تنفر؟ شاید باید از کارما
تشکر کنم! "
( قسمتای داخل "" حرفای توی ذهن شخصیت ها هستش )
پارت چهارم:
روز جدید شروع شده بود و تهیونگ مثل هر روزی که مدرسه داشت، داخل کلاسش نشسته بود و ناخون شستش رو میجویید.
ضربه ای که با پاش خورده بود، فقط یه ضرب دیدگیه کوچیک داشت و حالا بعد از یه هفته میتونست راحت حرکت کنه...با یونگی و جیمین هم به طور کامل دوست شده بود و بیشتر با اون سه نفر وقت میگذروند.
استرس تست والیبال گرفته بودتش و لرزش بدنش با هر دقیقه ای که میگذشت، بیشتر میشد.
نامجون آروم نزدیکش شد و متعجب پرسید:
-هیونگ، چرا می لرزی؟
تهیونگ دست از ناخون بدبختش کشید و رو به نامجون، به حرف اومد:
-باید قبول بشم، اگه نشم دیگه نمیتونم فرصتی برای نزدیک شدن به کراش رو داشته باشم!
نامجون با حرف پسر بزرگتر، خنده ای کرد و باعث شد جیمین و یونگی ای که روی میز کناری لم داده بودن، حواسشون جمع بشه.
-چی؟...چیشده؟
جیمین با چشمای پرسشگرش پرسید و نامجون همونطور که با خنده برای تهیونگ سر تکون میداد، جواب داد:
-برای تست والیبال استرس داره..یا بهتره بگم کراشش!
یونگی با حرف نامجون، مشتاق شد و پرسید:
-کراش؟...کی هست؟
-من میدونم...من میدونم
جیمین هیجان زده از روی میز پایین پرید و با صدای بلندش، جواب داد:
-هوسوک، همون پسره تو اکیپ جونگ کوکینا
با حرفش، سر تهیونگ بالا اومد و نگاهش روی صورت جیمین زوم شد:
-ی..یبار دیگه بگو
هول شده به زبون آورد و جیمین همونطور که لبخند گشادش رو حفظ کرده بود، لب زد:
-هوسوک، جونگ کوک...کدوم؟ (نویسنده: واقعا مسئله این است :|)
تهیونگ آب دهنشو قورت داد و با لکنت حرف زد:
-ه..هوسوک؟
بعد از حرفش با صدای ذوق زده اش، گفت:
-حتی اسمشم جذابه!
نامجون و یونگی با حرفش، زدن زیر خنده...رابطه این دو نفر تو این یه هفته بهتر شده بود و الان میتونستم بگم باهم کنار میومدن.
-وای، فامیلیش چیه؟
تهیونگ از حالت شل شدگی بیرون اومد و یدفعه ای از جیمین پرسید.
جیمین با سوال تهیونگ دستشو زد زیر چونه اش و بعد از کمی فکر کردن، به حرف اومد:
-جانگ
-اوووووو
تهیونگ با حرف جیمین دلش قنج رفت و دوباره روی صندلی ولو شد.
نامجون سری به معنای تاسف تکون داد و روی میز تهیونگ نشست و دهن باز کرد تا حرفی بزنه اما کسی متوقفش کرد:
-هوی، باز این پشمکا اومدن اینجا که!
تهیونگ با صدای آشنای بوگوم، سیخ نشست و با دستش به باسن نامجون زد تا زودتر خودشو جمع کنه...لبخند تصنعی زد:
-الان میرن
رو به بوگوم که دست به سینه ایستاده بود، گفت و برگشت سمت اون سه نفر و در عرض چند ثانیه حالت چهره اش رو عوض کرد:
-گمشید برید
با صدای صاف و خشن گفت و اون سه نفر هم همونطور که هوف میکشیدن به سمت میز های خودشون حرکت کردن.
-نه...صبر کنین...جیمین تو بمون
نامجون و یونگی پوکر بهش نگاه کردن و برگشتن و به راهشون ادامه دادن.
جیمین هم خوشحال به سمت تهیونگ رفت و سریع روی میزش جا گرفت.
تهیونگ با اخم به جیمین نگاه کرد:
-من گفتم نرو، نگفتم روی میز من ولو شو
جیمین همونطور که لبخند گشادش رو حفظ کرده بود، گفت:
-بوگوم دوست داره من اینجا بمونم!
بعد به بوگوم نگاه کرد...تهیونگ هم نگاهشو به بوگوم داد و اون هم سری به معنای" تایید " تکون داد.
ته ، نفس کلافه ای کشید و سعی کرد مود خوبش رو حفظ کنه...نمیخواست دوستی اش رو با بوگوم بهم بزنه و از یه طرف هم از خشمش میترسید...دستشو روی رون پای جیمین گذاشت:
-خب، حالا باید از کراشم برام بگی و این رو هم بگی که این همه اطلاعات رو از کجا آوردی!
با لحن دستوری گفت و جیمین هم با لبخند شروع کرد به توضیح دادن:
-فقط میدونم که هوسوک...
-صبرکن
تهیونگ وسط حرفش پرید و جیمین متعجب بهش نگاه کرد.
-حق نداری اسمشو بگی...چون اون کراش منه...باید بگی جانگ شی...شیر فهم شد؟
جیمین پوکر به تهیونگ نگاه کرد..."اون دیگه زیادی تو کفش بود".
-خیل خب، حالا میزاری بگم؟
تهیونگ با لبخند سری تکون داد و جیمین شروع کرد:
-فقط میدونم که جانگ شی، با دوتا پسر دیگه توی یه اکیپ خیلی خفنه...سر دسته اشون جونگ کوکه...میدونی اون پسر خیلی جذابه...همه دخترا دنبالش و میخوان ک...
-د من با اون پسره چیکار دارم از هوسوک بگو
تهیونگ عصبی حرفشو قطع کرد و جیمین هم کلافه لب زد:
-اگه این دفعه حرفمو قطع کنی دیگه هیچی نمیگم!
تهیونگ نچ نچی کرد و جواب داد:
-قول نمیدم
پسر کوچیکتر یه دفعه ای از روی میز پایین پرید و به سمت میزش حرکت کرد...تهیونگ با حرکتش، به ناچار از اینکه باید حتما کراششو بشناسه، داد زد:
-اوکی، قبوله
جیمین هم همونطور که لبخند رضایت مندش رو زده بود، عقب گرد کرد و دوباره روی میز ته جا گرفت.
-خب، داشتم میگفتم...یه پسر دیگه هم هست تو اکیپشون که اسمش کیم سوکجینه...این سه نفر از بچگی باهم در ارتباط بودن، واسه همین خیلی بهم نزدیکن...
کمی نزدیک تهیونگ شد و آروم لب زد:
-حتی یه مدت بهشون میگفتن که گی ان ولی همشون با دوست دختراشون دیده شدن
" اوف یعنی باید سعی کنم تا گی بشه؟! "
جیمین برگشت سر جاش و ادامه داد:
-جونگ کوک و هو....نه، جانگ شی توی تیم والیبال هستن...اگه قبو
-ااااااااااااااااااااا، اگه قبول بشم میتونم با هوسوک دوست بشممممم
تهیونگ برای بار سوم حرفش رو قطع کرد و باعث شد عصاب جیمین بهم بریزه.
-خب دیگه من اطلاعات کامل رو گرفتم!
بعد دستشو گذاشت پشت جیمین و هولش داد:
-برو دیگه معلم الان میاد!
جیمین هم با حیرت از تغییر حالت های تهیونگ، از روی صندلی پایین پرید و به سمت میز خودش حرکت کرد.
.
.
.
زنگ دوم به صدا در اومده بود و دانش آموزای کلاس A-1 توی حیاط با لباس های ورزشی جمع شده بودن...هر کسی مشغول گرم کردن به روش خودش بود و اصلا به اینکه باید منظم باشن، اهمیت نمیداد.
تهیونگ هم به قول بوگوم، سرش با پشمکا گرم بود...از کمر خم شده بود و با دستاش نوک کفش هاش رو گرفته بود.
-مربی چی گفت، تهیونگ؟
یونگی همونطور که در کنار جیمین بدون حرکت خواستی روی زمین نشسته بود، پرسید و باعث شد نگاه تهیونگ روش بیاد.
-گفت که به بقیه دانش آموزا میگه که همین زنگ تست رو بدن
-اوه، پس الان باید جونگ کوک بیاد
جیمین بعد از حرف تهیونگ، با چشمای براقش گفت و به در ورودی ساختمان مدرسه خیره شد.
نامجون سری تکون داد و به حرف اومد:
-هیونگ، نمیخواد استرس داشته باشی، همه چی اوکی پیش میره
پسر بزرگتر حالا از پهلو خم شده بود و به بدنش کش میداد...با اطمینان نامجون، دلشوره ای که داشت رو کنار گذاشت:
-ولی بدجور دلشوره دارم، انگار میخواد یه اتفاق مزخرف بیوفته!
-بد به دلت راه نده، هیچی نمیشه
یونگی هم به تهیونگ اطمینان حاصل کرد ولی هیچ کدومشون از غوغایی که توی دل تهیونگ به وجود اومده بود، خبر نداشتن.
-اوه اومدننننن
با جیغ جیمین، تهیونگ دست از گرم کردن کشید و نگاهشو بالا آورد...با دیدن کراشش که به سمت زمین والیبال میره، چشماش درخشان شد ولی با دیدن اینکه دستشو دور گردن اون پسره که جونگ کوک خطاب شده بود، انداخته، چشماش گدازه های آتیش رو به سمتش پرت کردن.
-وایییییی لباسه چه به جونگ کوک میادددد
با جیغ دوباره جیمین تهیونگ پس گردنی بهش زد و اخطار داد:
-یبار دیگه اسم اون نفله رو بیار
جیمین آب دهنشو قورت داد و آروم به سمت یونگی، پنهگاهش، حرکت کرد.
اون طرف هم نامجون با نگاهش، سوکجین، اولین کراشش رو از نظر میگذروند.
-تهیونگ!...و بچهایی که برای تست والیبال اسم داده بودن، بیان اینجا!
با صدای مربی، کسایی که باید تست والیبال میدادن، به سمت زمین والیبال حرکت کردن...سه پشمک زیر سایه درخت کاجی که درست کنار زمین والیبال بود، نشستن و به تهیونگ که به سمت مربی رفته بود، نگاه کردن.
تهیونگ با حرف مربی روی جایگاهی که براش تایین شده بود، یعنی منطقه 6 ایستاد...کم کم سال بالایی ها هم اطرافش، روی منطقه های مختلف ایستادن...از کلاس خودشون فقط یه نفر برای تست اومده بود که اونم اونور تور بود...تهیونگ بین سال بالایی ها گیر افتاده بود و احساس کوچیک بودن میکرد.
جونگ کوک دقیقا جلوی تهیونگ، تو منطقه پاسور ایستاده بود و باعث میشد تهیونگ دید خوبی به زمین حریف نداشته باشه.
-خب، خودتون میدونید که چجوری باید شروع کنید...میسپارمش به خودتون و من فقط داوری میکنم
مربی با صدای رسا اعلام کرد و در کنار تور ایستاد.
با سوت مربی، توپ از طرف تیمA زده شد و مستقیم به سمت زمین تیم B اومد...پسری توپ رو از پشت مهار کرد و به پاسور پاس داد...جونگ کوک توپ رو دیافت کرد و برای پسری که جلوش قرار داشت، توپ رو بالا فرستاد.
تهیونگ با پاس جونگ کوک، گاردشو محکم کرد و هول شده با نگاهش، توپ رو دنبال کرد...توپ اونقدری بالا رفته بود که با خورشید یکی شده بود و این امکان رو به تهیونگ نمیداد که توپ رو پیدا کنه.
"لعنتی، توپ کوش؟...چرا نمیبینمش؟...چطور تونست انقدر بلند بزنت...آخ"
با نگاهش به دنبال توپ میگشت و سرشو بالا گرفته بود...آفتاب هم مستقیم به صورتش برخورد میکرد و اعصابش رو بهم میریخت...اما با برخورد جسم سفت و محکمی به بینی اش چشماشو بست و با باسن پخش زمین شد.
سرش گیج میرفت و صداهای اطرافش رو واضح نمیشنید...سرشو بالا آورد و توپ رو روی زمین دید...پس توپ به صورتش برخورد کرده...نگاهشو چرخوند و دانش آموزایی رو دید که بهش میخندیدن...حتی اون دراز لعنتی هم داشت بهش میخندید...بس کن، نمیتونست به کراشش نگاه کنه و با خنده اون رو به رو بشه...اگه این اتفاق بیوفته همه چی نابود میشه.
ناباور نگاهشو به دوستاش که از خنده پخش زمین شده بودن داد...البته یونگی خشکش زده بود...جیمین روی زمین ولو شده بود و نامجون هم با خنده به سوکجین نگاه میکرد...,عجب دوستایی دارم من!
با مایع گرمی که از بینی اش بیرون اومد، دستشو به سمتش برد...اما دست دیگه ای توی راه دستشو گرفت و با صدای بمش توجهش رو جلب کرد:
-اوه، خدای من...خون دماغ شدی!
دست گرم فرد روی چونه اش نشست و صورتشو بالا آورد...حالا تهیونگ میتونست، چهره جذاب و نگران فرد رو که به بینی اش زل زده بود، ببینه...اون دراز لعنتی!
-باید بری پیش پرستار مدرسه!
تهیونگ سریع دست جونگ کوک رو کنار زد و بی حواس بلند شد که باعث شد سرش گیج بره.
جونگ کوک با تلو تلویی که تهیونگ خورد، سریع نزدیکش شد و مانع افتادنش به زمین شد.
پسر کوچیکتر میتونست دستای گرمی که دور بازو هاش گره خورده بودن رو حس کنه...توی خصله ای از سردرگمی گیر کرده بود...نمیدونست که باید ناراحت باشه یا عصبانی.
این خصله زیاد طول نکشید، چون مربی سریع به سمتشون اومد و رو به صورت تهیونگ لب زد:
-تهیونگ، چیشد یهو؟
با جواب داده نشدن سوالش از طرف تهیونگ...رو به جونگ کوک که پسر گیج رو گرفته بود، به حرف اومد:
-ببرش پیش پرستار، زود باش
پسر بزرگتر سری به معنای "تایید" تکون داد و دستشو زیر بازو تهیونگ زد...هنوز چند قدم دور نشده بودن که با صدای کسی متوقف شد.
-وایستا، ما میبریمش!
یونگی به سرعت پیش تهیونگ و جونگ کوک اومد و به پسر قد بلند تر از خودش گفت.
نامجون و جیمین هم سریع رسیدن و با سر تایید کردن.
جونگ کوک، به ناچار تهیونگ رو از خودش فاصله داد و در جواب بهشون گفت:
-مواظب باشید، سرش گیج میره!
جیمین نیشخندی زد و رو به جونگ کوک به حرف اومد:
-مرسی از نگرانیتون
بعد سریع با تهیونگ به سمت اتاق پرستار مدرسه حرکت کردن و جونگ کوک گیج شده رو تنها گذاشتن.
با دستی که روی شونه اش نشست، گردنشو چرخوند و با هوسوک که با لبخند بهش نگاه میکرد، رو به رو شد.
-نگران نباش، فقط یه ضربه توپ بود
کوک، اخمی کرد و آروم لب زد:
-ولی خودت دیدی که داشت تلو تلو میخورد!
سوکجین آروم نزدیک دو پسر و دوستای قدیمی اش شد و همونطور که سعی میکرد خنده اش رو نگه داره، گفت:
-نمیخواد الکی نگران بشی، بعدا میری میبینیش
-راست میگه
هوسوک هم حرف سوکجین رو تایید کرد و باعث شد کمی به جونگ کوک آرامش داده بشه.
.
.
.
-آییییی
با گذاشته شدن یخ روی بینی اش، دادی سر داد و باعث شد، خانم پارک، پرستار مدرسه، نیشگونی از رون پاش بگیره.
-آخ دردم گرفت
-چخبره این همه داد میکشی، ما هم گوش داریما
خانم پارک با اعتراض گفت و یخ رو بیشتر روی دماغ تهیونگ فشار داد و باعث شد چهره تهیونگ بیشتر توی هم بره.
-ای دماغم
-نگران نباش اون دماغ ازین گنده تر نمیشه
نامجون بعد از ناله تهیونگ گفت و چشم غره ناجوری رو ازش دریافت کرد.
خانم پارک خنده ای کرد و به حرف اومد:
-تهیونگ، اگه قرار باشه هر روز یه بلایی سر خودت بیاری و هی به اینجا بیای، من دیگه نمیتونم به دانش آموزای دیگه برسم!
تهیونگ لب پاینشو آویزون کرد و نالید:
-تقسیر من نیست!
بعد اخم محکمی کرد و سریع تغییر حالت داد:
-همش تقسیر اون دراز لعنتیه، اگه اون توپ رو انقدر بالا نمی انداخت، من توپ رو میدیدم و دریافتش کرده بودم!...جلوی کراشمم ضایع نمیشدم
جیمین نیشخندی زد و به حرف اومد:
-ولی یکم فکر کن، تنها کسی که نگرانت شد و اول سراقت اومد، جونگ کوک بود...پسر خیلی خوبیه...تازه کراشتم داشت بهت می...
-ببند اون درو
یونگی با پس گردنی که به جیمین زد، حرفشو قطع کرد و ادامه داد:
-به نظرم کراشتو در نظر نگیر و دوباره برو تو تیم...این فقط یه اتفاق بوده
نامجون سری تکون داد:
-نه، من دیدم که کراشش داشت...
-دِ دو دقیقه بخف
یونگی عصبانی حرف نامجون رو هم قطع کرد.
تهیونگ دوباره چهره اش رو درهم کشید و آروم پرسید:
-اون بهم خندید، آره؟
یونگی نگاه کلافه ای به کل اتاق انداخت...بهرحال قرار بود تهیونگ جواب رو بفهمه چه بعدا چه الان پس به ناچار جواب داد:
-آره
-وقتشه که کراشتو عوض کنی
بلافاصله بعد از حرف یونگی، جیمین جمله ای که تو خودش نگه داشته بود رو به زبون آورد...با حرف جیمین همه نگاه ها به سمت تهیونگ رفت.
پسر بزرگتر، غمگین از اتفاقی که رخ داده بود، با صدای بلند، گفت:
-همش تقسیر شماس با اون اطمینانای مزخرفتون...من گفتم که قراره یه اتفاقی بیوفته چون من حس شیشم خوبی دارم!
تند گفت و روی تخت ولو شد:
-اهههه...حالا چجوری دوباره تو چشمای هوسوک نگاه کنم!
نامجون با ناله تهیونگ سری تکون داد و رو به اون دو نفر لب زد:
-این قرار نیست کراششو عوض کنه، بیخیالش شید
یونگی و جیمین هم سری تکون داد و به تهیونگ که روی تخت جفتک میانداخت، نگاه کردن.
..........................
آنچه خواهید خواند:
-این چیه؟
-اون یه نامه بهم داد
-مطمئنی که میخوای بری؟
-تو خیلی خوشگلی تهیونگ
-ج..جلو نیا
-نمیدونم باید بترسم ازش یا متنفر باشم
..........................
سلام لاولیا
اینم از قسمت جدید.
امیدوارم دوستش داشته باشین^^
بله، بالاخره داستان به جاهای هیجانیش رسید و قراره کلی اتفاق جالب و جذاب بیوفته.
بالاخره تنفر تهیونگ به کوک شروع شد :|
نظراتتون راجب این قسمت رو برام بفرستید.
پارت قبل زیاد نظر نداشتم ولی میتونم بگم از قبل بهتر بود.
اگه برای این پارت بیشتر از20 تا ووت داشته باشم...هفته بعد دو قسمت آپ میکنم...دو قسمت هیجانی :)
منتظر نظراتتون هستم.
ایام به کام
"المیرا بی وی"
YOU ARE READING
Fuck You Cucumber
Fanfiction(Season 1) ⌲ Aυтнor ┋⌜ Elmirabv ⌟ ⌲ Geɴre ┋⌜ Drama ≣ Fluff ≣ Smut ⌟ ⌲ Coυple ┋⌜ KookV ≣Yoonmin ⌟ ⌲ Coɴdιтιoɴ ┋⌜ ONGOING ⌟ ⌲ тco ┋ ⌜ +18 ⌟ بعضیا میگن"تنفر" بعدا تبدیل به "عشق" میشه. این حرف، از نظر تهیونگ هیچ معنی ای نداشت ! کیم تهیونگ، پسری بود که ت...