( قسمتایی که داخل "" قرار دارن، حرفای داخل ذهن شخصیت ها هستن )
" کارما خوب بلده کارشو انجام بده...آشنایی عجیبی بود! "
پارت: ششم
-ج..جلو نیا
جونگ کوک گردنشو کج کرد...یک قدم باقی مونده رو هم رد کرد و فاصله بینشون رو پر کرد...صورتشو جلو داد و آروم لب زد:
-چرا رنگت پریده؟
تهیونگ با جلو اومدن پسر بزرگتر، چشماشو بهم فشار داد و منتظر اتفاق بدی که قرار بود براش بیوفته، موند.
جونگ کوک با بی جواب موندن، سوالش، چشماشو به صورت تهیونگ داد...پلکاش بهم فشار میوردن و فکش میلرزید...متعجب، دستشو زیر چونه اش زد و سرشو بالا آورد و باعث شد، تهیونگ هم چشماشو باز کنه و با مردمکای لرزونش، بهش نگاه کنه..."فاک، این چیه دیگه؟"...آب دهنشو قورت داد:
-حالت خوبه؟
تهیونگ، با ترس بهش نگاه میکرد و برای فرار از حصار بدن جونگ کوک، تمام جونش گرفته شده بود...زانوهاش شل شده بودن و بی اختیار نگاهشو بین چشما و لبهای پسر میچرخوند...نفسای داغ کوک به صورتش برخورد میکرد و حس خاصی بهش میداد.
جونگ کوک ناباور به صورت عرق کرده تهیونگ و لبهای بهم فشورده اش نگاه کرد...چطور میتونه انقدر زیبا باشه؟...با حرفی که توی ذهنش زد...عرق از شقیقه اش رد و حس خشکی گلوش بیشتر شد.
پسر بزرگتر نگاهشو با آشفتگی از گردن عرق کرده تهیونگ گرفت و به مردمکای لرزونش داد...با چشم تو چشم شدنشون، گرمی خاصی به سینه جونگ کوک منتقل شد و باعث شد نفسای گرمش تند تر بشه.
کمی عقب رفت و دستشو از زیر چونه تهیونگ برداشت...لب باز کرد تا حرفی بزنه اما با باز شدن در کلاس، حرفی که تمام این مدت میخواست بزنه، ناگفته موند.
-تهیونگ!
معاون همونطور که سرشو از لای در رد کرده بود، گفت و نگاه شک زده تهیونگ رو روی خودش آورد.
-میتونی بیای پایین به کمک نیاز داریم!
جونگ کوک آروم باهاش فاصله گرفت و به میز معلم تکیه داد.
تهیونگ، نفس آسوده ای کشید و به حرف اومد:
-ب..بله
بعد با دو به سمت در کلاس رفت و بعد از نگاه کوتاهی که به کوک درمنده انداخت، از کلاس خارج شد.
جونگ کوک دلسرد نگاهشو به زمین داد و آروم زمزمه کرد:
-بازم نتونستم حرفمو بگم...بهرحال به زودی قرار باهم رو به رو بشیم
بعد از حرفش نیشخندی زد و به افکارش اجازه پیشروی داد.
.
YOU ARE READING
Fuck You Cucumber
Fanfiction(Season 1) ⌲ Aυтнor ┋⌜ Elmirabv ⌟ ⌲ Geɴre ┋⌜ Drama ≣ Fluff ≣ Smut ⌟ ⌲ Coυple ┋⌜ KookV ≣Yoonmin ⌟ ⌲ Coɴdιтιoɴ ┋⌜ ONGOING ⌟ ⌲ тco ┋ ⌜ +18 ⌟ بعضیا میگن"تنفر" بعدا تبدیل به "عشق" میشه. این حرف، از نظر تهیونگ هیچ معنی ای نداشت ! کیم تهیونگ، پسری بود که ت...