( قسمت هایی که داخل "" قرار دارن حرف های توی ذهن شخصیت ها هستن )
"می دونی اشکال زندگی واقعی چیه ؟
تو لحظات حساس موسیقی نداره ! . . ."
پارت: یازدهم
-مگه چاره دیگه ای هم دارم؟
با حرف تهیونگ، نیشخندِ روی لب هاش عمیق تر شد.
ته، نگاه عصبی بهش انداخت و با لحن خشمگینی، لب زد:
-به نعفته اون نیشتو ببندی!
جونگ کوک، به معنای تلسیم شدن، دستاشو بالا آورد و با چشمای به ظاهر گشاد شده، گفت:
-این چه طرز حرف زدن با مریضته؟
-توی لعنتی
فقط اینو میتونم بگم که بعد از اینکه این حرف رو داد زد، با دو به سمت کوک رفت و از یقه بلیز بیمارستانش گرفت و همونطور که اون رو به عقب و جلو پرتاب میکرد، اخطار داد:
-این دکترته که تصمیم میگیره چطوری باهات برخورد کنه، پس اون دهن کوفیت رو ببندددد!
با فریاد ته، توی صورتش، آب دهنشو قورت داد و سعی کرد انگشتای پسر رو از یقه اش جدا کنه:
-باشه باشه، دکتر حالا ولم کنن
پسر کوچیکتر، نفس عمیقی کشید و یقه کوک رو ول کرد...همونطور که سینه اش محکم بالا و پایین میشد، به سمت تخت خودش رفت و روش جا گرفت و با چشمای تیزش به کوک خیره شد.
پرستار قبلی به همراه مادر هاشون به سمتشون اومدن و پرستار لباس های کوک رو روی پاهاش قرار داد...لباس های تهیونگ هم به سمتش برد و با چشمای درخشانش از تهیونگ که ابروهاش بهم گره خورده بود، پرسید:
-اوه، تهیونگ، میتونم تو عوض کردن لباسات بهت کمک کنم؟
پسر بزرگتر، با شنیدن این حرفش، انگار که مثل کتری روی گاز به جوش اومده باشه، قرمز شده از عصبانیت، با چشمایی که " برو گمشو ریختتو نبینم، جنده" بهش نگاه کرد:
-اوه، نه، تهیونگ باید به من کمک کنه تا لباسامو عوض کنم!
با حرفش نگاه غضبناک ته بالا اومد...دهنشو باز کرد تا اعتراضی بکنه اما این مادرش بود که حرفش رو قطع کرد:
-اره تهیونگ، پاشو به کوک کمک کن لباس بپوشه!
-چرا من؟
با چشمای گشاد شده از مادرش پرسید و جوابی که مد نظرش نبود رو گرفت:
-چون از الان به بعد تو پرستار جونگ کوکی
با چشمایی که بیش از حد بزرگتر شده بودن به جونگ کوکی که روی تخت دراز کشیده بود نگاه کرد و با قیافه اش که "نزار بهشون بگم تو منو انداختی تو آب" رو داد میزد، نگاه کرد و فوشی زبر لب بهش داد.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Fuck You Cucumber
Hayran Kurgu(Season 1) ⌲ Aυтнor ┋⌜ Elmirabv ⌟ ⌲ Geɴre ┋⌜ Drama ≣ Fluff ≣ Smut ⌟ ⌲ Coυple ┋⌜ KookV ≣Yoonmin ⌟ ⌲ Coɴdιтιoɴ ┋⌜ ONGOING ⌟ ⌲ тco ┋ ⌜ +18 ⌟ بعضیا میگن"تنفر" بعدا تبدیل به "عشق" میشه. این حرف، از نظر تهیونگ هیچ معنی ای نداشت ! کیم تهیونگ، پسری بود که ت...