Part 10

1.6K 305 43
                                    

( قسمتایی که داخل "" قرار دارن، حرفای توی ذهن شخصیت هاست)

" و وقتی اصلا انتظارشو نداری، طبیعت راه های زیرکانه ای برای پیدا کردن نقطه ضعفمون پیدا میکنه "


-کمککککککک

با شنیدن صدای داد کسی، به سرعت راهشو کج کرد و به سمت سالن اسختر، دویید...در رو هل داد و وارد شد....سراسیمه نگاهشو چرخوند و با تهیونگی که سر جونگ کوک رو روی پاهاش قرار داده بود و هر دوشون خیس بودن، رو به رو شد...به سمتشون دویید و هول شده پرسید:

-چی شده؟

تهیونگ، همونطور که گوله های اشک از چشماش سرازیر میشدن، نگاهشو به هوسوک داد و با التماس نالید:

-هوسوک شی، خواهش میکنم...خ..خواهش میکنم..هق

هوسوک دوزانو نشست و سعی کرد با تهیونگ حرف بزنه:

-تهیونگ، منو نگاه کن...حالا بگو چی شده؟

پسر کوچیکتر، با بدنی که به شدت میلرزید، بینیشو بالا کشید و ما بین گریه هاش گفت:

-اون..اون افتاد تو آب...هق...بی..بیدار..نمیشههه..هق...آهههه

هوسوک، ترسیده از اون چیزی که به زور شنیده بود، بلند شد همونطور که به سمت در سالن میدویید، داد زد:

-میرم معاونا رو خبر کنم!

تهیونگ، چشمای تار شده از اشکش رو به صورت جونگ کوک داد و همونطور که با دستاش صورتش رو قاب گرفته بود، ناله کرد:

-جو..جونگ کوک...خواهش می..میکنم...چش..چشماتو باز کنن..هق


چند دقیقه بعد هوسوک به همراه معاون ها، پرستار مدرسه و همینطور اورژانش بالای سر جونگ کوک ایستاده بودن.

مرد، همونطور که سینه پسر رو معاینه میکرد، سرشو بالا آورد و رو به معاون ها لب زد:

-باید به بیمارستان منتقلش کنیم

با حرف مرد، نگاه ترسیده تهیونگ بالا اومد:

-حالش خوب میشه؟

مرد، لبخندی به پسر زد و سعی کرد جونگ کوک رو از دستاش آزاد کنه:

-معلومه ولی اول باید به بیمارستان ببریمش

بعد پرستار هاییی که به همراه آمبولانس اومده بودن، جونگ کوک رو بلند کردن و روی برنکارد قرار دادن.

خانم پارک، پرستار مدرسه، رو کرد به هوسوک و خطاب بهش به حرف اومد:

-کمکش کن بلند شه!

هوسوک سریع به سمت تهیونگ رفت و از زیر بازوهاش گرفت و بدن بی جونش رو بلند کرد.

تهیونگ با دیدن اینکه جونگ کوک رو دارن به سمت بیرون سالن میبرن، وحشت کرد و لب زد:

Fuck You CucumberWhere stories live. Discover now