Part 14

1.6K 263 46
                                    

( قسمت هایی که داخل "" قرار دارن، حرف های داخل ذهن شخصیت هاست )

" با شکل گرفتن این رابطه، تو رو عاشق خودم میکنم "

-اون...جنده ها

تهیونگ، بریده بریده گفت و با عصبانیتی که نمیدونست از کجا سرچشمه گرفته، نفس محکمی کشید.

مینگو، با دیدن تهیونگ که صورتش قرمز شده، دستشو روی پیشونی اش گذاشت:

-تب که نداری، پس چرا انقدر قرمز شدی؟

تهیونگ، به سرعت بلند شد و همونطور که دور میشد، جواب مینگو رو داد:

-بعدا جوابش رو میفهمی

وارد دستشویی سالن شد و جلوی روشویی بزرگ قرار گرفت...یکی از شیر های آب رو باز کرد و آبی به صورتش زد...به خودش توی آینه نگاه کرد و با دیدن فرشته و شیطان کوچولویی که روی سر شونه هاش نشسته بود، تعجب کرد.

شیطان خنده ای کرد:

-ما رو تازه الان میبینی، چون این بزرگترین تصمیم زندگیته

فرشته، نگاهش رو از شیطان گرفت و لب زد:

-درسته

این اولین بار بود که میدید یه فرشته حرف یه شیطان رو قبول میکنه..."اینا دارن چی میگن؟"

شیطان، به حرف اومد:

-چی میخوای؟

-نمیدونم

تهیونگ، گیج شده گفت و باعث شد، شیطان کوچولو ضربه ای به کله اش بزنه:

-نه احمق، باید بگی که جونگ کوکو میخوام

پسر، کله اش رو خاروند و به حرف دوباره شیطان گوش داد:

-چی میخوای؟

-جونگ..کوکو؟...اما برای چی؟

با مکث گفت و باعث شد ضربه دیگه ای به کله اش بخوره...شیطان، اخمی کرد و دست به سینه شد:

-چون تو به اون دخترا حسودی کردی و باعث شدی ما ظاهر بشیم

-اوه

پس قصد اونها کمک کردن به تهیونگ بود و کارما تاییدن کرده بود که باهم کار کنن.

-گفتم چی میخوای؟

این دفعه شیطان با تحکم گفت و باعث شد تهیونگ هم اخمی بکنه و جدی و بلند بگه:

-جونگ کوکو

شیطان نیشخندی زد و گفت:

-آفرین، حالا برو و چیزی که مال خودته رو از اون جنده ها پس بگیر، زود باش!

انگار فرشته این دفعه حرفی نمیخواست بزنه، چون تهیونگ کاملا در اختیار شیطان کوچولو قرار گرفت و با قدمای محکم به سمت جونگ کوک حرکت کرد..."تومیگیریش"..."من میگیرمش"..."نمیتونم فکر کنم، همه اختیارم دست اون شیطانه"...نمیدونست چرا، ولی بدون فکر میخواست که جونگ کوک رو از اون ها دور کنه.

Fuck You CucumberWhere stories live. Discover now