پك سان،ساعت 10با اصرار هاي زياد بالاخره اجازه گرفته بود تا از ساختمان اصلي پك بياد بيرون،لبخندي زد،مهم نبود اگه پكشون مورد حمله قرار گرفته بود؛مهم نبود پدرش كشته شده بود نه واقعا مهم نبود!
البته كه ذهنش داشت چرند ميگفت،قلبش گرفته بود،فلكه ي آب چشماش باز شد.صداي موسيقي ملايم اونو به خودش آورد.شروع كرد به رقص،قبل از اين كه تبديل بشه به يه مرده ي متحرك،يه يتيم،يه امگاي بدون پك اون يه رقصنده و بازيگر تئاتر بود، يه امگاي فريبنده كه همه با حركات بدنش روحشون آروم مي گرفت.با تموم شدن موسيقي،چشماش رو باز كرد حس ميكرد سبك شده،لبخندي به مردمي كه براش دست ميزدن زد و نگاهش قفل فرمانده ي جوان شد،گرگش بيقرار تنها عطر سرد موجود رو به ريه هاش فرو داد و فرياد زد."جفت".الان وقتش نيست چشماش رو بست و حركت كرد.
اينطرف تر هم اين اتفاق براي جئون افتاد اما،الان وقتش نبود.وقتي براي جفت داشتن نداشت،سيگارش رو روشن كرد و بي توجه به گرگ وحشيش سمت ساختمان پك حركت كرد.
ته آهي كشيد و شروع كرد به حركت؛ گرگش از بي توجهي جفتش ناراحت بود ولي نه واقعا الان وقتش نبود درسته نياز داشت به آلفاش ولي بيشتر از اون آلفا نياز داشت زخم روحشو شفا بده.
سمت نقطه اي كه مردم جمع شده بودن حركت كرد،نگاهش به اطلاعيه گره خورد،درخواست نيرو...همين بود اون شفاي روحشو پيدا كرد.پك سان،ساختمان پك،ساعت 11:30
كوك چاييش رو مزه كرد و نگاهش رو به نامجون داد.
_چرا خودت اومدي؟اسامي رو ميفرستادم برات
+نگرانم،حس ميكنم جاسوس هست!
_عطر اون ها تلخه كوك نمي تونن همينجوري بيان
+نه اينكه خودشون بيان شايد كسي رو از افراد ما گول زده باشن
_اه لعنتيا،شنيدم به خون آشام هاهم حمله كردن،چرا نميري ديدن هوسوك
+شنيدم،بهتر نيست اون بياد؟
_يا جئون اون شاهزاده خون آشام هاست
+منم فرمانده پكم بايد اينجا باشم
_از وولف سنتر خبري نرسيده؟
+نه آشغالاي پير تكون نميدن به خودشون
_پدرت هم جزوشونه كوك حداقل....
+لعنت بهش اونم بجاي يه گرگ پير وفادار بيشتر شبيه يه كفتار پير شده عين خوك فقط به فكر خودشه
نامجون سري تكون داد و از چايش خورد.درب اتاق به صدا دراومد و بعد اون عطر دارچين و ياس خودش رو به كوك رسوند.
_اوه هيونگ معذرت ميخوام فكر كردم تنهايي
+مشكلي نيست ته چيزي شده؟
_ميخوام برم پك سيلور
كوك ابروهاش رو بالا انداخت و به صندلي تكيه كرد و دستاش رو تو آغوشش گره داد.
+چرا؟اينجا راحت نيستي؟
_ميخوام به نيروهاي درخواستي بپيوندم
+چي؟شوخي ميكني ته؟تو امگايي امكانش نيست!
_هيونگ من يه امگاي مردم،من تصميمم رو گرفتم.
كوك ليسي به لب هاش زد.
+پشيمون نميشي امگا؟
_نه آلفا پشيمون نميشم
+حاضر كن و با من به پك سيلور بيا
ته لبخند نرمي زد و سرش رو تكون داد
_كوك اين ديوانگيه كجا ميخواي ببريش!
+اون جفتمه نام.
_جفتت؟
+آره ولي به دلايلي فعلا از دور مراقبشم
نامجون نگاه گنگي به كوك انداخت و حرفي نزد.پك سيلور،خوابگاه نيروها
خب اين عالي بود نه؟اينكه آلفات دقيقا باهات مثل سرباز هاش رفتار كنه عاليه؟شايد الهه ي ماه ميخواد تلافي اون همه فحشي كه به اون آلفاي تويه رات بدبخت داد رو سرش دربياره به هرحال مسئله اينه...كيم تهيونگ،يكي از معدود امگاهاي مرد...الان يه تخت بين يه عالمه آلفا و بتا گيرش اومده و محض رضاي الهه ي ماه و تمام موجودات هستي!كجاست اون آلفاي غيرتي كه هميشه تو بقيه روابط ديده؟!
آهي كشيد و رويه تخت دراز كشيد،اين تصميم خودش بود،توجهي به آلفايي كه جفتش بود نكنه و به نيروهاي كمكي براي جنگ بپيونده!
شايد فكر كنيد انتقام كورش كرده بود ولي بيايد قضاوت نكنيم قطعا ما اونجا نبوديم،نه اونجا بوديم،نه تو گذشته و نه هيچ جاي زندگي اين امگاي خسته،پس جفت داشتن بنظر كم اهميت ترين مسئلست.سرش رو از رويه برگه بلند كرد و به بتايي كه اومده بو تو اتاق داد.
_چي شده؟
+قربان،امگايي كه آوردين،عطرش داره ديوونمون ميكنه
آهي كشيد و از سر جاش بلند شد چرا فكر كرده بود ميتونه اون امگارو پيش بقيه بزاره؟حقيقت اينه كه فقط ميخواست با دور شدن ازش راحت تر به كار پك برسه اما حالا...فاك الهه ي ماه...دقيقا چه دشمني باهاش داري؟!چون محض رضاي خودت اين عطر لعنتي زيادي خوبه...نفسش رو كلافه بيرون فرستاد،امگا رو بغل كرد و سمت اتاق خودش راه افتاد،وسطاي راهرو بودن كه تهيونگ چشماش رو باز كرد و نگاهش به فرمانده خورد.
_چرا تو بغلتونم فرمانده؟
+شايد چون امكان داشت بهت تجاوز بشه؟
_اوه اونوقت وقتي ميدونستيد من رو فرستاديد اونجا؟
+ميشه بگي به چه عنواني اومدي تو اين پك؟
_نيرويه كمكي
+پس بايد پيش بقيه ميموندي
تهيونگ چرخي به چشماش داد و ترجيح داد حالا كه گرگش آرومه اجازه بده يكمم لوس باشه و از بودن كنار جفته بداخلاقش لذت ببره.
كوك اون رو رويه تنها تخت موجود اتاق گذاشت كه تهيونگ با چشماي درشت شده نگاهي بهش انداخت.
_چيزي شده امگا؟
+اول از همه كيم تهيونگ فرمانده جئون نه امگا،دوم اينكه تا حالا از اين تخت استفاده كردي؟
_نه كيم،من نميخوابم،وقتي براش ندارم
+واو پس قطعا گرگينه نيستي
كوك همونطور كه به لباش ليس ميزد نگاهش رو به تهيونگ داد.
_نه كيم قطعا من يه آلفاي خالصم و اوه چي شد كه به خودت اجازه ميدي خودموني صحبت كني؟
+شايد چون من جفتتم؟
_جفتم؟!فكر ميكردم طبق قرار نانوشته اي بينمون متوجه شده باشي فعلا وقتي براي جفتم ندارم!
+البته فرمانده جئون،منم وقتي ندارم و البته كه نمي توني از زيرش در بري
_آه كيم تو خيلي پر حرفي!
+آه فرمانده جئون شماهم خيلي خشكي!
_نظرت چيه باز بخوابي كيم؟
+اوه حتما بنظرم خيلي خوب ميشه كه تخت رو افتتاح كنم جئون
_شب بخير كيم
+شب بخير فرمانده جئونِ گرگنماي خون آشام
كوك چرخي به چشماش داد و نگاهش رو سمت پرونده ي زير دستش پرت كرد،آه الهه ي ماه،درسته جفت يك محبته ولي واقعا يه جفته پر حرف؟واقعا؟داري شوخي ميكني؟يك جفته پر حرف يك دنده ي گستاخ!براي يك آلفاي ساكت و درونگرا!
براي ساعت هاي زيادي نقشه هارو چك كرد ،بي توجه به گرگ لعنتيش كه يك سره وز وز ميكرد،جملاتي مثل"هعي جئون بي بخار اون جفته لعنتيته"،"تو بايد بري و كنارش رو تخت بخوابي"،"جئون احمق تو جفت زيباتو بي توجه ميكني"،"خيلي دلم ميخواد موقعي كه..."
آمم آره خب كوك خوابش برد دوباره بي توجه به وزوز هاي گرگش،مثل هميشه رويه پرونده هاش،رويه صندليش و پشت ميزش به خواب رفت....
YOU ARE READING
Te Quiero
Fanfictioncouple: kookv,yoonmin,namjin genre:omegavers,romance up:complete کوک تهیونگ رو بغل کرد و اول به چشماش و بعد به لب های خوش فرمش نگاه کرد. _بنظرت لب هاتم مثل عطرت مزه دارچین میده؟ +نمی دونم فرمانده،شاید،میخوای امتحان کنیم؟ _البته که امتحان میکنیم کیم...